گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۱ - ساقی نامه

 

بیا ساقی آن می که کام من است

به من ده که در خورد جام من است

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

زلال جام خضر، دردی مدام من است

مقیم دیر گوشه مغان، مقام من است

دلم زباده دور الست، رنگی یافت

هنوز بویی از آن باده، در مشام من است

لبم ز شکر شکر لب تو، یابد، کام

[...]

سلمان ساوجی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

آنکه در آتش غم سوخت دل خام من است

وآنکه او را غم کس نیست دلارام من است

توکه ته جرعه جام تو بود کوثر عشق

چه خبر داری ازین شعله که آشام من است

گرمی آتش دوزخ خوی خجلت ریزد

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

تابان قدح از رخ دلارام من است

یا باده آفتاب در جام من است

نیرنگ تو یا منم که از دولت عشق

عنقای وصال دوست در دام من است

میرداماد
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

آنچه از مکتوب من ظاهر نشد، نام من است؛

و آنچه قاصد را بخاطر نیست، پیغام من است

غیر، بر من میبرد حسرت، که هم بزم توام؛

کاش نوشد قطره یی زین می که در جام من است

میتوانم از تغافل بر سر رحم آرمت

[...]

آذر بیگدلی
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۴ - ساقی‌نامه

 

که‌این بخردی بند و دام من است

وز او تلخ چون‌زهر، کام‌ من است

ملک‌الشعرا بهار