گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم

 

چو ازو در گذری نوبت بهزاد آمد

آنکه با سیرت الفیه ناکار آمد

سربت او چو از آن کار بفریاد آمد

بخر انبار کنی دعوت چون باد آمد

ایر بهزاد صد و سی من آزاد آمد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

زلف تو به فتنه باز بیرون آمد

آن کار که داند که کجا انجامد

آرام دهش دو روز در زیر کلاه

باشد که از این فتنه فرو آرامد

انوری
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۰ - جواب دادن شیخ جنید شیخ کبیر را

 

چو نیکی همچوروز و شب بدآمد

مثل گوئی از این معنی تب آمد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید

 

دوی درد عالم احمد(ص) آمد

که حلّ مشکل نیک و بد آمد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

همی فرمان از آن حضرت درآمد

مرا از لامکان این مژده آمد

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۳

 

آخر نه به عالم آدمی زآن آمد

کاو همچو بهایم خورد و آشامد

نه کار تو آنگهی به خیر انجامد

کز لطف تو دل شکسته ای آرامد؟

اوحدالدین کرمانی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل اول » بخش ۴ - مثنوی

 

خویشتن را مبین، چو عشق آمد

شربت عشق بی‌خود آشامد

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۱

 

صد بار ز سر برفت عقلم و آمد

تا کی ز می شیفتگان آشامد

از کار بماندم وز بیکاری نیز

تا عاقبت کار کجا انجامد

مولانا
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی.

 

آن جهان چون حیات محض آمد

خاک مرده از او می ‌آشامد

سلطان ولد
 
 
۱
۲
۳