عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر
مادری داریم بر جا مانده
سخت درویش است و تنها مانده
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار مردی راهبین هنگام مرگ
کیست چون من فرد و تنها مانده
خشک لب غرقاب دریا مانده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۰
ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده
تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده
تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی
نیست جز خاک درین دیده تنها مانده
خرمی تو که از ناکسی ام واماندی
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
منم ز یار نگارین خود جدا مانده
به دست هجر گرفتار و بینوا مانده
نخست گوهر با قیمت و بها بودی
به خاک تیره فرو رفته بیبها مانده
فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳
ساقیا صاف می عیش به خودکامان ده
دردی درد به خون جگر آشامان ده
هر که دردی نکشد گرچه سر خاصان است
بکش افسار و سرش در گله عامان ده
مشرب دردکشی نیست نکونامان را
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹
عصا و رعشهای در دست از پیری به ما مانده
ز دستانداز ضعف این است اگر چیزی به پا مانده
ز خرمنها رود بر باد کاه و حیرتی دارم
که چون کاه تنم از خرمن هستی به جا مانده
ز بار جامه از ضعف بدن در زیر دیوارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲
نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده
در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده
جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم
تهی چون کاسهٔ دریوزه در دست گدا مانده
به حسرت تا کشید از سینه ام صیاد پیکان را
[...]