خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱۴۹
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدر گََهَت نیازی دارد
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۴۴
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته رازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدرگهت نیازی دارد
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱۳۷
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدرگهت نیازی دارد
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۸
زلف تو چو آه من درازی دارد
خلق خوش تو بنده نوازی دارد
چشم خوش تو دوست از آن میدارم
کز منت سرمه بی نیازی دارد
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
آن بت که همی وعده مجازی دارد
بردن دل و جان من به بازی دارد
شب های مرا دراز کرده ست زعشق
آری شب عاشقان درازی دارد
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
زلفش سر کبر و سرفرازی دارد
زان کشتن عاشقان به بازی دارد
ای دل تو چه میشوی چنین در کارش
کار سر زلف او درازی دارد
نظام قاری » دیوان البسه » رباعیات » شمارهٔ ۴
از بندقی انکه سرفرازی دارد
روز طربش رو بدرازی دارد
ایصوف مشو غره بخندیدن شرب
(گو با تو سر دو البازی دارد)
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱۷
هر که رخساره آیینه گدازی دارد
رو به هر دل که گذارد در بازی دارد
کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود
هند هم بهر مکافات ایازی دارد
گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱۸
حسن نو خط تو سرمایه نازی دارد
که ز هر حلقه خط چشم نیازی دارد
گرچه از غمزه بیرحم تو دل نومیدست
به سر زلف تو امید درازی دارد
حسن خود رای مسخر نشود شاهان را
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد
کس ندانست که در پرده چه رازی دارد
بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن
دست کوتاه من امید درازی دارد
گرو آخر ببرد درگه بازی ز حریف
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
این چرخ برین که سرفرازی دارد
بر جنس بشر دست درازی دارد
با پرده دلفریب پر نقش و نگار
یک لحظه دو صد هزار بازی دارد