گنجور

 
صائب تبریزی

حسن نو خط تو سرمایه نازی دارد

که ز هر حلقه خط چشم نیازی دارد

گرچه از غمزه بیرحم تو دل نومیدست

به سر زلف تو امید درازی دارد

حسن خود رای مسخر نشود شاهان را

دل محمود به این خوش که ایازی دارد

آن کس از خار ره عشق تواند گل چید

که ز هر آبله ای چشم فرازی دارد

به که از کف ندهد شیوه مردم داری

هر که چون دیده، در خانه بازی دارد

سینه گرم تو از جوش نیفتد صائب

که عجب زمزمه گوش گدازی دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

هر که رخساره آیینه گدازی دارد

رو به هر دل که گذارد در بازی دارد

کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود

هند هم بهر مکافات ایازی دارد

گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه

[...]

فرخی یزدی

با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد

کس ندانست که در پرده چه رازی دارد

بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن

دست کوتاه من امید درازی دارد

گرو آخر ببرد درگه بازی ز حریف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه