سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
به پای سرو درافتادهاند لاله و گل
مگر شمایل قد نگار من دارد
نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
بگو بدانکه چون من عشق یار من دارد
که پادشاهی خوبان نگار من دارد
ببوی او بگلستان شدم ندیدم هیچ
بغیرلاله که رنگی زیار من دارد
عجب مدار که برگیردم زپشت زمین
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱
نه طُرّهات غم شبهای تار من دارد
نه چشم مست تو فکر خمار من دارد
ز گریه چشمم چون شد سپید دانستم
که صبحی از پی شبهای تار من دارد
ز ضبط گریه چو گل عاجز است پنداری
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
ز عقدهها که فلک نذر کار من دارد
شکفتهام، که غم روزگار من دارد
شود چو محو تماشای یار، داغ شوم
که حیرت آینه را در شمار من دارد
نیافت در چمنم سبزهای که زرد کند
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
به جز میی که لب لعل یار من دارد
کدام باده علاج خمار من دارد
به من چه لطف بت میگسار من دارد
که مست خفته و سر در کنار من دارد
روا مدار به خود ناامیدیم که ز تو
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
کجا کسی غم شبهای تار من دارد
بحز وفا، که سری در کنار من دارد؟
باین خوشم که تو را شرمسار من سازد
تحملی که دل برد بار من دارد
سزای دوستیم بین که هر کجا ستمی است
[...]