گنجور

 
مشتاق اصفهانی

به جز میی که لب لعل یار من دارد

کدام باده علاج خمار من دارد

به من چه لطف بت میگسار من دارد

که مست خفته و سر در کنار من دارد

روا مدار به خود ناامیدیم که ز تو

امیدها دل امیدوار من دارد

به هیچ آبله خاری ندارد آن کاوش

که غمزه تو به جان فکار من دارد

کدام صید فکن راست در کمان تیری

که ابروی بت عاشق شکار من دارد

به سرو و گل زده صد طعنه این چه زیبایی‌ست

که یار سروقد گلعذار من دارد

ننالم از ستم او که بیشتر کشدم

ز یاری‌ای که به اغیار یار من دارد

به پیک یار چه حاجت کزو دهد خبرم

تپیدنی که دل بی‌قرار من دارد

نبرده هر که غمت خواب او چه آگاهی

ز حال دیده شب‌زنده‌دار من دارد

رود به باغ و نبیند به لاله مشتاق

که آن نشان دل داغدار من دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode