گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۷

 

چون سبزه بر دمید ز گلزار یار خط

دارم غبار خاطر از آن مشکبار خط

جانا، محقق است که جز کاتب ازل

بر برگ لاله ات ننوشت از غبار خط

یاقوت جوهر دهنت آب زندگیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط

وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط

بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم

آخر چه حاجتست خدا را میار خط

بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

گر من ز شوق یار فرستم بیار خط

یکحرف ازان ادا نشود در هزار خط

خوش صفحه ییست روی تو یا رب که تا ابد

هرگز بر آن ورق نفشاند غبار خط

ما را بدور حسن تو با نوخطان چکار

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

گر من ز شوق خویش نویسم بیار خط

یک حرف از آن ادا نشود در هزار خط

خوش صفحه ایست روی تو، یارب! که تا ابد

هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط

ما را بدور حسن تو با نو خطان چه کار؟

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط

شد شاهد جمال ترا پرده دار خط

بنشست گرد رشک بر آیینه ماه را

تا ماه من نمود بگرد عذار خط

روزم بسان شمع سیه شد ز دود آه

[...]

فضولی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۵۴۲- مولانا غوغایی

 

تا بر دمید از رخت ای گلعذار خط

حسن تو را فزود یکی در هزار خط

سام میرزا صفوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱۲

 

ندارد صفحه رخسار خوبان اعتبار خط

در آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط

هزاران چشم روشن ساختی در روزگار خط

کرامت کن به ما هم سرمه واری از غبار خط

نخواندی چون به سیر باغ خود در جوش گل ما را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱۳

 

مکن با خاکساران سرکشی در روزگار خط

که می پیچد بساط حسن را برهم غبار خط

برات آسمانی باز گردیدن نمی داند

به آب تیغ هیهات است بنشیند غبار خط

نباشد سرفرازی یک دم افزون شعله خس را

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

آخر دمید بر رخ جانان، بهار خط

در دور روی یار نمود اعتبار خط

سنبل چسان کشد سر خود در بنفشه زار

از پا فتاد زلف تو در روزگار خط

بر روی خویش تیغ جفا را چه می کشی

[...]

سعیدا