گنجور

 
صائب تبریزی

ندارد صفحه رخسار خوبان اعتبار خط

در آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط

هزاران چشم روشن ساختی در روزگار خط

کرامت کن به ما هم سرمه واری از غبار خط

نخواندی چون به سیر باغ خود در جوش گل ما را

به برگ سبز باری یاد کن در نوبهار خط

به روی گرم کن این شمع ناحق کشته را روشن

که شد چشم امید من سفید از انتظار خط

نکردی در زمان زلف اگر شیرازه دلها را

مشو غافل به عهد دولت ناپایدار خط

اگر چه خال باشد مرکز پرگار خوبی را

کند از شرمساری روی پنهان در غبار خط

به این خاک مراد امیدها را وعده می دادم

ندانستم نمک در دیده ام ریزد غبار خط

ز حسن نو خطان بسیار دشوارست دل کندن

دواند ریشه چون جوهر در آهن خارخار خط

صفای گوهر از گرد یتیمی بیش می گردد

غباری نیست بر خاطر مرا از رهگذار خط

چنان کافزاید از بیهوش دارو نشأه صهبا

دو بالا می شود کیفیت لب از غبار خط

چه نسبت خط مشکین را به روی ساده خوبان؟

در آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط

بود خواب پریشان سنبل فردوس در چشمش

چرانیده است هرکس چشم خود در سبزه زار خط

کند از سر کشی هرخون که در دل زلف، عاشق را

تلافی می کند آخر نسیم مشکبار خط

خمار صبح را ته شیشه شب می کند درمان

مشو غافل ز رخسار بتان در روزگار خط

نثاری هست لازم، خواندن فرمان شاهان را

نسازم نقد دین و دل چرا صائب نثار خط؟