گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۳

 

تو بشناس کو شهر آباد خویش

بر و بوم و فرخنده بنیاد خویش

فردوسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۲ - افسانهٔ ماریه قبطیه

 

بدان تا بخواهد ز شه داد خویش

شود خرم از ملک آباد خویش

نظامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱۱

 

در غریبی تابه چند افتدکسی ازیادخویش؟

کو جنونی تا برآرم گرد از بنیاد خویش

غفلت صیاد از نخجیر عین رحمت است

وای بر صیدی که غافل گردداز صیاد خویش

شکوه مارا ازحریم وصل دور انداخته است

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

می کنم چون شمع بهر سوختن امداد خویش

چند سازم تکیه بر دیوار بی بنیاد خویش

ناله من خنده کبک است در کهسارها

می دهم منبعد سنگ سرمه بر فریاد خویش

پنجه هر شب می زنم بر روی طفل آرزو

[...]

سیدای نسفی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

هر دم روم ز هوش و کنم خیر باد خویش

بی یاد او مباد بیابم به یاد خویش

دایم به نامرادی خود زیست کرده ام

تا یافتم ز حضرت عزت مراد خویش

در عهد [پادشاهی] ملک وجود خود

[...]

سعیدا