عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل
در سرم از عشق گل سودا بس است
زانک مطلوبم گل رعنا بس است
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
درویش را سرا سر کوی فنا بس است
ترک متاع و خانه متاع سرا بس است
گو هرگزم ز فرش منقش مباش رنگ
پهلو منقش از اثر بوریا بس است
گر خازن حرم نزند نعره درای
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵
ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است
چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است
از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق
پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است
عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۰
آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است
پهلونشین سرو تو بند قبا بس است
خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه
دست ترا بهار و خزان حنا بس است
بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
وعده وصل ار دهد، صبر تقاضا بس است
فایده انتظار، ترک تمنا بس است
مرغ گرفتار را، حوصله باغ نیست
برگ گلی در قفس، بهر تماشا بس است
خار ره عشق را، در جگر خود شکن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است
یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است
دیدهام در گریة غم کیسه خالی کرده بود
آنقدر خون در دلم کردی که مدّتها بس است
ما دل خود را به بوی زلف دلبر دادهایم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است
طوقگردن همچو قمری خط جام ما بس است
غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا
جوهرآیینهٔ این دشت نقش پا بس است
گر بساط راحت جاوید باید چیدنت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
عشرت موهوم هستیکلفت دنیا بس است
رنگ اینگلزار خونگردیدن دلها بس است
نشئهٔ خوابی که ما داربم هرجا میرسد
فرش مخملگر نباشد بستر خارا بس است
آفت دیگر نمیخواهد طلسم اعتبار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
ما را به راه عشق طلب رهنما بس است
جایی که نیست قبلهنما نقش پا بس است
جنس نگه زهرکه بود جلوه سود ما
سرمایه بهرآینهکسب صفا بس است
ننشست اگر به پهلوی، ما تیر او، ز ناز
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱
هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است
بهر وداع ما نفس آغوش ما بس است
زین بحر چون حباب کمال نمود ما
آیینهداری دل بیمدعا بس است
ما مرد ترکتازی آن جلوه نیستیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است
بردی از حد ناز ای بیرحم استغنا بس است
ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی
چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است
دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
در خرابات مغانم جا بس است
از دو عالم ساغر و مینا بس است
کیست آرد طاقت نظاره اش
یک نگاه او به عالم ها بس است
شاهد همت بلندی های ما
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۸ - در شهادت عابس بن شبیب شاکری
بگذر از اینها که رطب و یابس است
فخر زیبا بر جناب عابس است