گنجور

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

داد طرب از عمر بده تا برود

تا ماه برآید و ثریا برود

ور خواب گران شود بخسبیم به صبح

چندانکه نماز چاشت از ما برود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

داد طرب از عمر بده تا برود

تا ماه برآید و ثریا برود

ور خواب گران شود بخسبیم به صبح

چندانکه نماز چاشت از ما برود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۴

 

روزِ قالی‌فِشاندَنَست امروز

تا غبار از میانِ ما برود

چون مگس در سرای گِرد آمد

خوان نباید نهاد، تا برود

هرکه ناخوانده آید از دَرِ قوم

[...]

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و بخواب وخور میزید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که ان اللّه تعالی خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش دادکه او را بشناسد پس از هر صفت بی پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک آن بسیار و بینهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آب جوئی را اندکی بینائی داد شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الی ما نهایه همچون عطاری که از انبارهای بسیار اندک در طبله‌ها کند و بدکان آورد همچون حنا و عود و شکر و غیر آن تا آن طبله‌ها انموذج انبارها باشد از این روی میفرماید که و مااوتیتم من العلم الا قلیلا مقصودش علم تنها نیست یعنی آنچنانکه از علم اندکی دادم از هر صفتی نیز اندک دادم تا ازاین اندک آن بی نهایت معلوم شود پس طبله‌های عطار صورت انبارهاش باشد که خلق آدم علی صورته

 

مرغ آبی بسوی آب رود

مرغ خاکی سوی تراب رود

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

بیا که مهر تو با جان ز جسم ما برود

محبت ازلی کی چنین ز جا برود

میان اهل صفا گر ز آه خشم و عتاب

کدورتی بود آن هم به ماجرا برود

به دست عقل نباشد زمام عقل آری

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

مرا که خون دل از دیده همچو آب رود

چه گونه بر مژه ممکن بود که خواب رود

دلم بر آتش و خوناب از دو دیده روان

غریب نیست که خوناب از کباب رود

برفت عقلم و از من به خشم سر برتافت

[...]

حکیم نزاری
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود

چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود

تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی

مرا ز دیده گریان در خوشاب رود

مکن به خونه دلم چشم سرخ زآنکه کسی

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۴

 

گمان مبر که دلم از سر وفا برود

وگر ز دوست به این خسته دل جفا برود

بجز صبا ره رفتن به کوی دوست که راست

مگر برای دل خسته ام صبا برود

زمین ببوسد و از من بگویدش جانا

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد

ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد

چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره

زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود

شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری

[...]

حافظ
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳ - تتبع خواجه

 

هوای می به سر هر که چون حباب رود

عجب نباشد اگر در سر شراب رود

چو بخت خفته سوی ما به صد حیل آمد

ولی چو عمر گرامی به صد شتاب رود

ز بیدلان همه شب بشنود فسانه دل

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

گر دل به فریب نفست از پا برود

مگذار که نیم گام از جا برود

با مسکنت تو گر نمی سازد نفس

پیش قدمش کفش بنه تا برود

نظیری نیشابوری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود

زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود

چنین که روی جهانی بسوی خود کردی

عجب که سایه ز دنبال آفتاب رود

چه جای شادی، غم عار دارد از دل من

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶۴

 

اگر چه دیده به خواب از صدای آب رود

مرا ز قلقل مینا ز دیده خواب رود

کشد به رحمت حق دل زیاده عاصی را

که سیل تیره به دریا به اضطراب رود

فغان که آتش بی زینهار عارض او

[...]

صائب تبریزی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

مرا تو عهدشکن خوانده‌ای و می‌ترسم

که با تو روزِ قیامت همین خطاب رود

حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز

خوشا کسی که درین راه بی حجاب رود

رضاقلی خان هدایت
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

گهی که طره طرار او به تاب رود

ز دست من دل واز دل قرار و تاب رود

بگفت کز ره مهر آیمت شبی درخواب

بگفتمش که کجا چشم من به خواب رود

بگفتمی به منجم کی است وقت خسوف

[...]

بلند اقبال
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

هر جا سخن از سیم و زر ناب رود

کی لرد طلا پرست در خواب رود

ایکاش که این جزیره آتش خیز

خاکش ز نزول باد در آب رود

فرخی یزدی