گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

چشم تو فتنه ای است که عالم خراب اوست

مستی دیر و باده ز جام شراب اوست

رویت که صبح صادق شهر وجود ماست

از هر طرف که می نگرم فتح باب اوست

معنی اوست هرچه دل اندیشه می کند

[...]

نسیمی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گنجی ست عشق یار که عالم خراب اوست

بحری ست لطف دوست که گردون حباب اوست

گر صادقی چو صبح مزن جز به مهر دم

چون صدق عالمی ست که مهر آفتاب اوست

راه ادب گزین که سزاوار افسر است

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۵

 

آن روی آتشین که جگرها کباب اوست

نور و صفای شمع و گل از آب و تاب اوست

در چهره گشاده صبح بهار نیست

فیضی که در گشودن بند نقاب اوست

در هیچ دیده آب نخواهد گذاشتن

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۸

 

مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست

مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

گنجی ست راز عشق، که دل ها خراب اوست

پیمانه لفظ و معنی رنگین، شراب اوست

دنبال شوخ چشم غزالی فتاده ام

چون آهوی رمیده، دلم در شتاب اوست

دستم اگر به طرف عنانش نمی رسد

[...]

حزین لاهیجی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۴۵ - النفس و مرا تبها و شئوناتها و علاماتها و دقایق حالاتها

 

میان عبد و ربّ اعظم حجاب اوست

تو را اسباب هجران و عذاب اوست

صفی علیشاه
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «حسن منظر» » شمارهٔ ۳ - در منقبت گوید

 

آدم ز تراب و بوتراب اوست

پوری که طفیل اوست باب اوست

الهامی کرمانشاهی