عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
خاک در چشم آفتاب انداخت
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد
آهوان را به مشک ناب انداخت
تیر چشمش که عالمی خون داشت
[...]
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
چو باران تیر در پرتاب انداخت
سپر در آبدان آب انداخت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴
سپیده دم که زمانه ز رخ نقاب انداخت
به زلف تیره شب نور صبح تاب انداخت
کلید زر شد و بگشاد آفتاب فلک
به دیده ها که شب تیره قفل خواب انداخت
سحر جواهر انجم یگان یگان دزدید
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۳
چه بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت
دل شکسته ما را در اضطراب انداخت
بخون دیده ی ما تشنه شد جهان ورواست
که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت
کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت
نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت
صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد
مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت
پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - تتبع مخدوم در طور خواجه
بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت
هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام
پی نشاط دل من به می گلاب انداخت
بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت
چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود
که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت
قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۳ - بزمآرایی لشکر به شکار
غنچه از روی گل نقاب انداخت
بلبلان را در اضطراب انداخت
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت
هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت
مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن
هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت
دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت
فلک ز بد مددیها تمام یاران را
چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت
زمانه دست من اول به حیله بست آن گه
[...]
میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح نورنگخان
به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت
هزار سلسله در پای آفتاب انداخت
گزند تا نرسد بر گلشن ز تاب نگاه
چو غنچه بر گل رو، پردهٔ حجاب انداخت
چنان ز یک نگه گرم او شدم بیتاب
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
فصلی که چمن شور در احباب انداخت
مطرب سر زلف نغمه در تاب انداخت
بیتی بادا گر نسرودم چه عجب
غم طبع مرا سفینه در آب انداخت
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۰ - هاله زلف
ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت
فغان که هاله به رخسار آفتاب انداخت
هلاک ناوک مژگان آنکه سینهٔ ما
نشانه کرد و بر او تیر بیحساب انداخت
رها نکرد دل از زلف خود به استبداد
[...]