گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۸

 

آثار عشق در دل چون سنگ من نماند

در بیستون من اثر از کوهکن نماند

تا رنگ من شکسته خود را درست کرد

گلگونه در بساط سهیل یمن نماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۹

 

گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد

دیهیم نخوت از سر قیصر گرفته اند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۰

 

مردم ز حد خویش برون پا نهاده‌اند

راه هزار تفرقه بر خود گشاده‌اند

بسته است روزگار جهان را به کار گل

یکسر به فکر باغ و عمارت فتاده‌اند

خواهند عاقبت ز ندامت به سر زدن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۱

 

روشندلان که آینه جان زدوده اند

از روی حشر پرده هم اینجا گشوده اند

غافل مشو ز گل که فرورفتگان خاک

آن نامه را به خون دل انشا نموده اند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۲

 

این ریش پروران که گرفتار شانه اند

غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند

در خانمان خرابی دل سعی می کنند

این غافلان که در پی تعمیر خانه اند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۳

 

جوش سخن من بود از جذبه مردان

هر خام مرا بر سر گفتار نیارد

دلوی که چهل کس نتوانند کشیدن

یک کس چه خیال است که از چاه برآرد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۴

 

رخسار تو با خط سیه کار چه سازد؟

آیینه به تردستی زنگار چه سازد؟

از جلوه شیرین دهنان آب نگردید

فرهاد به جان سختی کهسار چه سازد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۵

 

می بی خبر از نرگس شهلای تو ریزد

خمیازه نمکسود ز لبهای تو ریزد

در گوش صدف جای کند از بن دندان

هر نکته که از لعل گهرزای تو ریزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۶

 

از دیده حیرت زده چون آب نریزد؟

از دست چسان آینه سیماب نریزد؟

در کلبه من از پی آسایش (من) چرخ

گورنگ ز خاکستر سنجاب نریزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۷

 

در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد

خط ابجد بی رحمی آن غنچه دهن شد

شد آتش گل اخگر خاکستر بلبل

روزی که گل روی تو پیدا ز چمن شد

اخگر نتواند ز گریبان بدر انداخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۸

 

لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد

شاد از تو غم اندوخته ای نیست نباشد

اندیشه زلف تو چو عزم سفر هند

در هیچ دل سوخته ای نیست نباشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۹

 

توفیق، مرا رخت به منزل نرساند

خاشاک مرا موج به ساحل نرساند

ای وای بر آن کشته که از گریه شادی

آبی به کف خنجر قاتل نرساند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۰

 

ترسم که مرا عشق به مردی نرساند

دل را به شفاخانه دردی نرساند

امشب نفسم مضطرب از سینه برون رفت

بر آینه حسن تو گردی نرساند!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۱

 

چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند

چون جلوه کند، سرو ز رفتار بماند

آن کبک خرامنده به رفتار چو آید

سیماب بر آیینه ز رفتار بماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۲

 

جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند

چندان که به گردش بود این دایره، هستند

شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین

از رشته جانها که به انگشت تو بستند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۳

 

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟

یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند

صد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازل

گر یوسف ما را به ته چاه گذارند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۴

 

جویای تو آسودگی از مرگ نبیند

در خاک، طلبکار تو از پا ننشیند

از عمر برومند شود هر که درین باغ

در سایه نخلی که نشاند بنشیند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۵

 

تا صدق طلب خضر من آبله پا بود

هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود

از کشمکش عشق رسیدیم به دولت

این اره به فرق سر ما بال هما بود

سر داد به صحرا دل دیوانه ما را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۶

 

احوال دل خسته به اغیار مگویید

حال سرشوریده به دستار مگویید

در خلوت دل رشته جان موی دماغ است

اینجا سخن از سبحه و زنار مگویید

در سنگ پر و بال نهد حشر مکافات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۷

 

(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟

خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)

(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن

همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)

(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۴۷۶
۴۷۷
۷۷۰