گنجور

 
صائب تبریزی

مردم ز حد خویش برون پا نهاده‌اند

راه هزار تفرقه بر خود گشاده‌اند

بسته است روزگار جهان را به کار گل

یکسر به فکر باغ و عمارت فتاده‌اند

خواهند عاقبت ز ندامت به سر زدن

دستی که ظالمان به تعدی گشاده‌اند

 
 
 
وطواط

ای بس خزانه‌ها که به مداح داده‌اند

تا این خزانه‌های مدایح نهاده‌اند

ظهیر فاریابی

صدر صدور مشرق و مغرب نظام دین

بر رقعه کمال تو شاهان پیاده‌اند

چرخ بلند و همت عالیت گوییا

هردو به هم ز یک رحم و صلب زاده‌اند

احباب تو به ذُوره دولت رسیده‌اند

[...]

عراقی

در کوی بیخودی نه کنون پا نهاده‌اند

کز ما در عدم، همه خود مست زاده‌اند

شاه نعمت‌الله ولی

آنها که نام خویش کریمی نهاده‌اند

چیزی که گفته‌اند همانا که داده‌اند

جامی

آنان که دست رد به رخ ما نهاده‌اند

بر ما زبان طعن و ملامت گشاده‌اند

ظاهر شود چو پرده برافتد ز روی کار

کایشان نه داد مردی و انصاف داده‌اند

عزم سفر به عالم دل کرده‌اند لیک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه