صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸۸
کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد
ز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزد
ندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردم
نصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزد
به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸۹
ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد
لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد
کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را
نمی گیرد به خود نقش نگین چون موم عنبر شد
سبکسیرست دولت، پایداری برنمی تابد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۰
ز حیرت بهره عاشق ز خوبان بیشتر باشد
ازین گلشن گل آن چیند که دستش زیر سر باشد
نمی گیرد عنان قرب هدف تیر سبکرو را
نگاه دور خوش چشمان به دل نزدیکتر باشد
وطن بیت الحزن، اخوان به چشمش گرگ می آید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۱
جهان را تار و پود هستی از موج خطر باشد
کف این بحر خون آشام از مغز گهر باشد
منه دل بر وفای چرخ کجرو هوش اگر داری
که دستش هر زمان چون تاک بر دوش دگر باشد
برآی از خود، جهان را زیر دست خویش اگر خواهی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۲
رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد
طلای بی غشی چون درد بی درمان نمی باشد
سبکسیرست دولت، بند نتوان شدن یک جا
سکندر را نصیب از چشمه حیوان نمی باشد
نگردد از روانی اشک را مانع صف مژگان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۳
چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد
که عاشق هر دو عالم را به یک نظاره می بخشد
غلط بخشی تماشا کن که خورشید بلنداختر
ز گلها رنگ می گیرد به سنگ خاره می بخشد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۴
همان خشک است مژگان گر به خوناب دگر غلتد
نگردد رشته تر چندان که در آب گهر غلتد
که بیرون میدهد راز گلوسوز محبت را؟
عجب دارم ز دست رعشهداران این گهر غلتد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۵
گل از شرم رخ او خون به روی خویشتن مالد
زبان لاف را بر خاک، شمع انجمن مالد
نیاید از لطافت در نظر آن پیکر سیمین
مگر آن سرو سیم اندام صندل بر بدن مالد
به تهمت خوار گرداندن عزیزان را به آن ماند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۶
کدامین سروقد از دامن محشر برون آمد؟
که بی تابانه صد آه از لب کوثر برون آمد
ز قید شش جهت چون غنچه درهم شد پر و بالم
دوشش زد هر که چون عیسی ازین ششدر برون آمد
ز تاب عارضت در چشم مجمر آب می گردد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۷
به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد
که از جوهر به گوش من صدای بال می آمد
گذشتن بر تو دشوارست از دریای بی پایان
وگرنه گریه شادی به استقبال می آمد!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۸
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۹
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند
نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند
گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می جوشم
به غیر از من که قدر صحبت احباب می داند؟
عیار زهد بی کیفیت تسبیح داران را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۰
دل سودایی من یار را اغیار می داند
سر زانوی وحدت را سر بازار می داند
ز روشن گوهران عیب نمایان است غمازی
وگرنه سینه ام آیینه را ستار می داند
کند شاخ بلند از کودکان گل را سپرداری
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۱
گرفتار محبت دوست از دشمن نمیداند
ز راحت دشمنیها گلخن از گلشن نمیداند
به ریزش میتوان تسخیر خوبان کرد، چشم من!
کسی این چشمه را بهتر ز چشم من نمیداند
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۲
دلم در سینه درس ناله مستانه میخواند
به طرز بلبل ناقوس در بتخانه میخواند
عجب فیضی است با یونان زمین خطه مشرب
که طفل نوسواد او، خط پیمانه میخواند
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۳
حجاب بیزبانم رخصت گفتار میخواهد
برات بوسهای زان لعل شکربار میخواهد
به حسن بیزوال خویشتن بسیار مینازی
گل شبنم فریبت گوشمال خار میخواهد
(به افسون نیاز مشتری سر برنمیآرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۴
طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهد
گدای دوربین فرزند خود را کور می خواهد
کمال حسن رسوایی تقاضا می کند، ورنه
گل این بوستان را باغبان مستور می خواهد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۵
شود رد خلایق هر که را الله می خواهد
نگردد گرد گوهر هیچ کس تا شاه می خواهد
به عیاری توان جان بردن از دست فلک بیرون
ز دام شیر جستن حیله روباه می خواهد
به درد نامرادی صبر کن تا کامران گردی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۶
خوشا دردی که هر مو بر تن من در خروش آید
به هر پهلو که غلطم ناله زخمی به گوش آید
به بزم عیش نتوان دید خالی جای جانان را
چو بینم شیشه ای خالی ز می خونم به جوش آید
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰۷
ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید
ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید
نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
[...]