گنجور

 
صائب تبریزی

کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد

ز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزد

ندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردم

نصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزد

به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی

دهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد

 
 
 
نظیری نیشابوری

خوشا کز بس هجوم گریه ام در دامن آویزد

سر دست نگارینم نگار از گردن آویزد

چنان در دست آویزم به دل گرمی و دمسازی

که در هنگام جان بازی به دشمن دشمن آویزد

نسازد بوی یوسف دیده یعقوب را روشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه