گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۵

 

بس که تند و تلخ و خشم آلود آن بدخو نشست

چین چو جوهر عاقبت بر تیغ آن ابرو نشست

رو به دیوار آورد هر کس به من آورد روی

بس که گرد کلفت از دوران مرا بر رو نشست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۶

 

بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست

گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست

تیر آه خاکساران را نمی باشد خطا

برحذر باش از کمانداری که بر زانو نشست

از تپیدن دور کرد از خود دل بی تاب من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۷

 

خوشدلی فرش است در هر جا شراب و ساز هست

غم نگردد گرد آن محفل که غم پرداز هست

در صدف گوهر جدا باشد ز آغوش صدف

وصل هجران است هر جا دورباش ناز هست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۸

 

در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست

هر که را دل هست اینجا از اولوالالباب نیست

در میان چشم ما و دولت بیدار عشق

پرده بیگانگی جز پرده های خواب نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۹

 

(آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست

بخیه را بر خرقه من چون سپند آرام نیست)

(دل چه گستاخانه با آن زلف بازی می کند

مرغ نوپرواز را اندیشه ای از دام نیست)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۰

 

ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست

طوطیان را تخته مشقی به از آیینه نیست

هر طرف چشم افکنی داغی به خون غلطیده است

هیچ باغ دلگشایی به ز چاک سینه نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۱

 

تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت

از پر و بال پری جاروب این ویرانه داشت

شیشه ناموس من تا بر کنار طاق بود

هر که سنگی داشت از بهر من دیوانه داشت

می شکست از خون من دایم خمار خویش را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۲

 

در محبت کام نتوان بی دل خونخواره یافت

غنچه خونها خورد تا چون گل دل صدپاره یافت

لنگر آسودگی دست مرا بر چوب بست

تا به دست بسته روزی طفل در گهواره یافت

گریه شادی حجاب چهره مقصود شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۳

 

پنجه غیرت دل پرویز را در هم شکست

هر کجا حرفی ز شیرین کاری فرهاد رفت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۴

 

به این عنوان اگر قامت کشد سرو دلارایت

نماید طوق قمری جلوه خلخال در پایت

نخواهی از گزیدن مانع دندان من گشتن

اگر دانی چه خون‌ها در جگر دارم ز لب‌هایت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۵

 

هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست

سرو چون زنگ ز آیینه قمری برخاست

عشق ازان برق که در خرمن مجنون انداخت

دود اول ز سیه خانه لیلی برخاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۶

 

تار و پود فلک از ناله پیچیده ماست

پیله اطلس گردون دل غم دیده ماست

نظر همت ما وسعت دیگر دارد

آسمان مردمک چشم جهان دیده ماست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۷

 

پیش ارباب خرد رسم تکلف باب است

در خرابات مغان ترک ادب آداب است

عاشق صادق و پروای ملامت، هیهات

صبح در سینه خود چاک زدن بی تاب است

هر که گیرد ز جهان گوشه عزلت طاق است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۸

 

پیش اشکم که خروشنده تر از سیلاب است

بحر را مهر خموشی به لب از گرداب است

تا ازان حسن رباینده نظر یافته است

آب آیینه رباینده تر از سیلاب است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۹

 

چشمت از گوشه میخانه بلاخیزترست

پسته تنگ تو از بوسه شکرریزترست

در لطافت تن سیمین تو با خرمن گل

یک قماش است، ولی از تو بانگیزترست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰۰

 

در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست

پشت این لشکر آگاه، دم شمشیرست

خبر از صورت احوال جهان نیست مرا

چشم حیرت زدگان آینه تصویرست

عافیت می طلبی ترک برومندی کن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰۱

 

فکر دنیای دنی کار خدانشناس است

هر چه در دل گذرد غیر خدا وسواس است

لب ببند از سخن پوچ که صد پیراهن

لاغری خوبتر از فربهی آماس است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰۲

 

چاره خاک نشینان به قضا ساختن است

پیش شمشیر حوادث سپر انداختن است

دامن از خلق کشیدن گل شهرت طلبی است

این بساطی است که بر چیدنش انداختن است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰۳

 

تا به کام است فلک، خار گل پیرهن است

بخت تا سبز بود ساحت گلخن چمن است

یوسف از خواری اخوان سر کنعانش نیست

هر کجا بخت عزیزی دهد آنجا وطن است

جوی شیر از جگر سنگ بریدن سهل است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰۴

 

شور دریای وجود از سر پرشور من است

رقص مینای فلک از می پرزور من است

می زند مور خطش ملک سلیمان بر هم

این پریزاد قباپوش که منظور من است

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۶
۴۵۷
۴۵۸
۴۵۹
۴۶۰
۷۷۰