سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸
شکوفه، گاه شکفته است و گاه خوشیده
درخت، وقت برهنه است و وقت پوشیده
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸
اگر بریان کند بهرام، گوری
نه چون پایِ ملخ باشد ز موری
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸
مَطَلب، گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتیست هَنی
گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثوابِ او نکنی
کز بزرگان شنیدهام بسیار:
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۹
به دیدارِ مردم شدن عیب نیست
ولیکن نه چندان که گویند: بس
اگر خویشتن را ملامت کنی
ملامت نباید شنیدت ز کس
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۰
حریفِ ترشرویِ ناسازگار
چو خواهد شدن دست پیشش مدار
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱
پای در زنجیر پیشِ دوستان
بِهْ که با بیگانگان در بوستان
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلهٔ نامردمم بباید ساخت
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱
زنِ بد در سرایِ مردِ نکو
هم در این عالم است دوزخِ او
زینهار از قرینِ بد، زِنهار!
وَ قِنا رَبَّنا عَذابَ النّار
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
در سرِ کارِ تو کردم دل و دین با همه دانش
مرغِ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
هَلَکَ النّاسُ حَوْلَهُ عَطَشاً
وَ هْوَ ساقٍ یَرَیٰ وَ لاٰ یَسْقی
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات، مُسْتَسْقی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
تا مرا هست و دیگرم باید
گر نخوانند زاهدم، شاید
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
هر که هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آورانِ پاک نَفَس
چون به دنیایِ دون فرود آید
به عسل در بماند پایِ مگس
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
خاتونِ خوبصورتِ پاکیزهروی را
نقش و نگار و خاتمِ پیروزه گو مباش
درویشِ نیکسیرتِ پاکیزهخوی را
نانِ رِباط و لقمهٔ دریوزه، گو مباش
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
گلِ سرخش چو عارضِ خوبان
سنبلش همچو زلفِ محبوبان
همچنان از نهیب بَرْدِ عَجوز
شیر ناخورده طفلِ دایه هنوز
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۴
زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او یکی به دست آر
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۵
نان از برایِ کنجِ عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه کنجِ عبادت برای نان
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶
من گرسنه در برابرم سفرهٔ نان
همچون عَزَبم بر درِ حمّامِ زنان
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶
کوفته بر سفرهٔ من گو مباش
گُرْسِنه را نانِ تهی کوفته است
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۷
گر گدا پیشروِ لشکرِ اسلام بُوَد
کافر از بیمِ توقّع برود تا درِ چین
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸
گفتِ عالِم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید:
«خفته را خفته کی کند بیدار»
مرد باید که گیرد اندر گوش
[...]