مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
به خدایی که نفس ناطقه را
با تن تیره آشنایی داد
که مرا کم شبی چراغ حیات
بی جمال تو روشنایی داد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴
ز گردون آرمیده چون بود خلق؟
که ایزد خود در او آرام ننهاد
خنک آنکس که در میدان ارواح
قدم در خطه اجسام ننهاد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵
زهی ملک بخشی که از روی قدرت
سهپر از حوادث امانت فرستد
تو سلطان نشانی و هر روز دولت
به سلطان نشانی نشانت فرستد
زحل را فلک با همه شیر طاقی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶
ای صدر شاه رتبت قطب فلک جلالت
کایام تحفه تو فتح و ظفر فرستد
بس مدتی نماند کین چار طاق ازرق
هر دم به بارگاهت نزلی دگر فرستد
گردون به مجلس تو از بهر شمع و سفره
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷
مرا ز غیبت خاقانی و خریش چه باک؟
چون او به نزد دل من کم از جوی سنجد
و گر برنجم ازو هم شگفت نیست از آنک
که گُربه عطسه شیرست و شیر ازو رنجد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸
هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید
خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد
ز مرغی کو خورد آتش حسدها میبرد مرغی
که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹
ز روح القدس دوش کردم سؤالی
که از مکرمت چیست کاو حد ندارد؟
مرا گفت کای مادح حضرت او
چه گویم ز اوحد که او حد ندارد؟
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰
نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد
که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد
نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد
نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱
به خدایی که ید قدرت او
گردش چرخ را به فرمان کرد
که چنانم ز آرزومندی
که به صد نامه شرح نتوان کرد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
از بستر غم که جای بدخواه تو باد
برخیز سبک ورنه جهان برخیزد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
به خدایی که در ستایش عقل
نتوانند و گر بسی گویند
کارزومند خدمتم نه چنان
به تکلف که هر کسی گویند
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴
تو آفتاب و سحابی شها به چشم کرم
درین نهال نگر پیش از آنکه خشک شود
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵
به خدایی که روی گردون را
به کواکب همی بیاراید
که مرا از نهیب فرقت تو
هر زمان مرگ آرزو آید
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶
اوحد دین چون ز حادثات زمانه
کار وزارت به مرگ خویش تبه کرد
با من مسکین خرد به زاری زاری
گفت هزاران هزار آوخ واه کرد
بر دل تو باز حادثه حشر آورد
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷
دریا دلا! کسی که گهر چین لفظ تست
در جزع دیده صورت لؤلؤ نیاورد
عقل آن زمان که سحر حلال تو دل برد
ایمان به هیچ غمزه جادو نیاورد
هستی مسیح جان ده وآنرا که دانشی است
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸
عیسی وقت ما رئیس الدین
مایه مرکز هنر باشد
پسر بوالیمین خری است عجب
کز همه علم بی خبر باشد
آن خرست این مسیح و پیش خرد
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
به جان آفرینی که ابر بهاری
به تسبیح و تهلیل او می خروشد
به وقت سحر بلبل از جام لاله
می روشن الا به یادش ننوشد
کسی را که دل چون کمان نیست داند
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰
ای یازده امهات و نه آب
نازاده خلف تر از تو فرزند
قهر تو دو رخ نهاده بر زهر
لطف تو سه ضربه داده بر قند
شیر اجم از تو ریسمان صید
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱
به خدایی که قدرت او را
ماه را عاجز محاق کند
کاین دل ریش آرزومندم
تا که با وصلت اتفاق کند
گر زند خنده بر دروغ زند
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲
هر که بر مردمان ستم نکند
کس برو نیز لاجرم نکند
وانکه جان دارد و خرد دارد
خویشتن خیره متهم نکند
وانکه نکند شکایت زشتی
[...]