گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

اوحد دین چون ز حادثات زمانه

کار وزارت به مرگ خویش تبه کرد

با من مسکین خرد به زاری زاری

گفت هزاران هزار آوخ واه کرد

بر دل تو باز حادثه حشر آورد

بر در تو باز رنج نایبه ره کرد

عمر ربود از تو روزگار نه مخدوم

سر ستد از تو فلک نه قصد کله کرد

گفتمش این هست شرط ماتم او چیست؟

گفت مرا چون به صبح و شام نگه کرد

موی ببر اینکه صبح موی ببرید

جامه سیه کن که شام جامه سیه کرد