گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - مدح شهریار و سپاسگزاری از مراحم او

 

سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد

که ملک تو در شادی و خرمی بگشاد

خدای دادت ملک و خدای عزوجل

نگاه دارد ملک تو همچنان که بداد

خدای بود معین ساعت گرفتن تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در تهنیت لوا و عهد خلیفه و مدیح ملک ارسلان

 

لوا و عهد خطاب خلیفه بغداد

خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد

ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود

که تخت و ملک و فلک مثل او ندارد یاد

جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - در ثنای بهرامشاه

 

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - هم در مدح او

 

تا در جهان مکین و مکان باشد

بهرامشاه شاه جهان باشد

شاه شهاب تیر که دستش را

قوس قزح سزد که کمان باشد

باشد جهان پیر جوان تا او

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - وصف پائیز و مدح سیف الدوله محمود

 

باد خزان روی به بستان نهاد

کرد جهان باز دگرگون نهاد

شاخ خمیده چو کمان برکشید

سر ما از کنج کمین برگشاد

از چمن دهر بشد ناامید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - مدح یکی از اکابر

 

ای بزرگی که دین و دولت را

همه آثار تو به کار شود

هر زمان شادتر شود آن کس

که به نامت به کارزار شود

گفته و کرده تو در عالم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - چیستان و گریز به مدح خواجه ابوطاهر عمر

 

لعبتی را که صد هنر باشد

شاید ار بر میان کمر باشد

نیست لعبت لطیف گرچه لطیف

به بر عقل بی خطر باشد

او یکی شاه شد که ملکش را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - گفتگو از روشنان فلکی و سیاهکاری آنان

 

چو سوده دوده به روی هوا برافشانند

فروغ آتش روشن ز دود بنشانند

سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز

که چشم های جهان را همه بخسبانند

از آن سبیکه زر کافتاب گویندش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در شکایت از تیره روزی خویش گوید

 

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - دریغ بر جوانی

 

دریغا جوانی و آن روزگار

که از رنج پیری تن آگه نبود

نشاط من از عیش کمتر نشد

امید من از عمر کوته نبود

ز سستی مرا آن پدید آمده ست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - داستان تبه روزی و گرفتاری

 

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان ظهیرالدوله ابراهیم

 

شهریارا کردگارت یار باد

بنده تو گبند دوار باد

روز جاهت را سعادت نور باد

شاخ ملکت را جلالت بار باد

عزم جزم تو به حل و عقد ملک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح علاءالدوله سلطان مسعود

 

هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود

وز دیدگان کنارم همچون شمر شود

از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا

از خون سر مژه چو سر نیشتر شود

راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح ارسلان بن مسعود

 

ز شاه بینم دل های اهل حضرت شاد

هزار رحمت بر شاه و اهل حضرت باد

من این نشاط که دیدم ز خلق در غزنین

بدید خواهم تا روز چند در بغداد

سپه کشیده و آراسته به داد جهان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - هم در ستایش او

 

شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند

وان نامه کان به نام ملک ارسلان بود

دست شرف از آن به تفاخر نشان کند

آن شهریار عدل کانصاف او همی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - باز در مدح او

 

از جور زمانه را جدا کرد

با عدل به لطفش آشنا کرد

آن شاه که تخت مملکت را

چون چشمه مهر پرضیا کرد

عادل ملکی که ایزد او را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در تهنیت تولد خسرو ملک فرزند ملک ارسلان

 

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - ستایش سیف الدوله محمود

 

خویشتن را سوار باید کرد

بر سخن کامگار باید کرد

طبع خود را به لفظ و معنی بر

تازه چون نوبهار باید کرد

مدحت شهریار باید گفت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - در تسلیت یکی از اکابر

 

بزرگوار خدایا چنان نمود خرد

که بر دل تو غم و درد را اثر نبود

اجل رسیده یکی شارعست و نیست کسی

در این جهان که برین شارعش گذر نبود

نشست خلق همه مختلف بود لیکن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - مدح سلطان مسعود

 

برترست از گمان ملک مسعود

بادتا جاودان ملک مسعود

کام گردد به بوی نافه مشک

چون بگوید زبان ملک مسعود

تا بر اطراف دین و دولت کرد

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۳۷۳