مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح ابوالرشد رشید بن محتاج
پسر محتاج ای من شده محتاج به تو
از پی آنکه همه خلق به تو محتاجست
مردمی کن برسان خدمت من چون برسی
به بزرگی که کفش بحر عطا امواجست
عمده مملکت قاهره بورشد رشید
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح عمید حسن
امروز هیچ خلق چو من نیست
جز رنج ازین نحیف بدن نیست
لرزان تر و نحیف تر از من
در باغ شاخ و برگ سمن نیست
انگشتریست پشت من گویی
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در رثای سید حسن
بر تو سید حسن دلم سوزد
که چو تو هیچ غمگسار نداشت
تن من زار بر تو می نالد
که تنم هیچ چون تو یار نداشت
زان تو را خاک در کنار گرفت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در آغاز گرفتاری ساخته است
تا مرا بود بر ولایت دست
بودم ایزد پرست و شاه پرست
امر شه را و حکم الله را
نبدادم به هیچ وقت از دست
دل به غزو و به شغل داشتمی
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در ستایش مردانگی و جنگجویی
تا توانی مکش ز مردی دست
که به سستی کسی ز مرگ نجست
ماهی ار شست نگسلد در آب
بسته او را به خشکی آرد شست
هر که او را بلند مردی کرد
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح پادشاه
ماه صیام آمد این ملک به سلامت
فرخ و فرخنده باد ماه صیامت
آمد ماه بزرگوار گرامی
و آسود از تلخ باده زرین جامت
نزد خداوند عرش بادا مقبول
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وداع محبوب و قصد سفر
گه وداع بت من مرا کنار گرفت
بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت
وصال آن بت صورت همی نبست مرا
بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت
چو وصل او را عقل من استوار نداشت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در ستایش امیر منصور بن سعید
کفایت را ستوده اختیار است
شهامت را گزیده افتخار است
عمید ملک منصور سعید آنک
محلش نور چشم کارزار است
وزیر اصلی که از اصل وزارت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - اندرز
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - حسب حال
دلم از نیستی چو ترسا نیست
تنم از عافیت هراسانیست
در دل از تف سینه صاعقه ایست
بر تن از آب دیده طوفانیست
گه دلم باد تافته گوئیست
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در ستایش یمین الدوله بهرامشاه
ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیست
وی مه رخت گلیست که رسته ز خار نیست
دیده ست کس گلی و ملی چون رخ و لبت
کانرا چنین که گفتم خار و خمار نیست
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی
هر چه اقبال بیندیشید آمد همه راست
جان بدخواهان از هیبت و از هول بکاست
موکب طاهری آواز برآورد بلند
هر سویی از ظفر و نصرت لبیک بخاست
بدهید انصاف امروز به شمشیر و قلم
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مدیح بهرامشاه
چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت
جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت
خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع
پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت
گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - مدح ملک ارسلان بن مسعود و ذکر خیر بونصر پارسی
این عقل در یقین زمانه گمان نداشت
کز عقل را ز خویش زمانه نهان نداشت
در گیتی ای شگفت کران داشت هر چه داشت
چون بنگرم عجایب گیتی کران نداشت
هر گونه چیز داشت جهان تا به پای داشت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در صفت ابر و مدح یکی از بزرگان
زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح
ز دوستی که تو داری همی پریدن را
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح علائالدواله مسعود شاه
ای عزم سفر کرده و بسته کمر فتح
بگشاده چپ و راست فلک بر تو در فتح
مسعود جهانگیری وز چرخ سعادت
هر لحظه به سوی تو فرستد نفر فتح
مانند سنان سر به سوی رزم نهادی
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - هم در ثنای او
تا جهانست ملک سلطان باد
بر جهانش به ملک فرمان باد
شاه مسعود کاختر مسعود
در مرادش درست پیمان باد
همه دعوی طالع میمونش
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - باز در ستایش او
شهریارا خدای یار تو باد
شهریاری همیشه کار تو باد
شاه مسعودی و سعود فلک
از فلک پیش تو نثار تو باد
نوبت نوبهار دولت تست
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - هم در مدح سطان مسعود
مسعود پادشاه جهان کامگار باد
بنیاد دین و دولت او پایدار باد
جاهش به فر و دولت و رایش به نور عدل
گیتی فروز باد و زمانه نگار باد
ای شاه تا بهار و خزانست در جهان
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - باز هم ثنای او
شاها بنای ملک به تو استوار باد
در دست جاه تو ز بقا دستوار باد
مسعود شاه نامی و تا سعد کوکب است
با طالع تو کوکب مسعود یار باد
بر اوج پادشاهی و بر تخت خسروی
[...]