گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴ - قصیده در نعت آنسرور صلی الله علیه و آله

 

تن داد هر آن کو زغمت سوز و الم را

چون شمع درین راه ز سر ساخت قدم را

هر دم ز خجالت بود از رنگ به رنگی

رعنائی رفتار تو طاووس ارم را

من می روم از خویش تو سرگرم فغان باش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۹ - قصیده

 

چون لخت جگر بر مژهٔ عاشق زار است

هر برگ که پاشیده ز گل بر سر خار است

غلطانده به خون داغ دل سوخته ام را

خالی که برخسارهٔ آن لاله عذار است

همچون نگه نرگس مخمور نکویان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۶ - قصیده

 

ای ترا پروانه شد بر آتش رخسار گل

بال افشان بر گل روی تو بلبل وار گل

تا سحر از غنچه در فکر دهان تنگ تست

سر به زانوی خموشی با دل افکار گل

هر که شد روی تو شمع محفل اندیشه اش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۱ - قصیده در توحید

 

مرا چه حد ثنا لااله الا الله

کجا من و تو کجا لااله الا الله

تو آن یگانهٔ پاکی که هستی تو بود

بری ز چون و چرا لااله الا الله

تویی که ذکر ملائک زشوق بندگیت

[...]

جویای تبریزی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح علی بن ابیطالب(ع)

 

ای زرافشان پنجه‌ات پیوسته همچون آفتاب

وی دل و دست تو از جود و کرم بحر و سحاب

موکب جاه ترا چون توسن چرخ آمده

آفتاب و ماه نو آن طبل بازو این رکاب

بر تو ختم است از جهان‌داران جهانداری که تو

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امام حسن مجتبی(ع)

 

ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتاب

داری دو رخ یکیش مه و دیگر آفتاب

نه چون خطت بنکهت جانبخش مشکناب

نه چون رخت بروشنی منظر آفتاب

خطت کشیده دایره عنبرین بماه

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح علی بن ابی طالب(ع)

 

ز بسکه مانده در آن طره‌ام ز کار انگشت

چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت

پی گشایش این عقده‌ها غم که مراست

بهم کنم ز برای چه دست یار انگشت

که وا نمی‌شود از صد یکی گرم باشد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتم‌الانبیا محمد(ص)

 

محفل افروز جهان باز در ایوان حمل

علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل

وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند

چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل

شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

کیستم حسرت کشی در محفل چرخ کهن

باز از خمیازه‌ام چون ساغر خالی دهن

بر کفم در کارگاه چرخ تار و پود سعی

وز برای خود چو کرم پیله میبافم کفن

بر سرم هرگز نشد مرغی زند بال و پری

[...]

مشتاق اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - قصیدهٔ طلوعیه

 

سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا

عیان شد رشحهٔ خون از شکاف جوشن دارا

دم روح‌القدس زد چاک در پیراهن مریم

نمایان شد میان مهد زرین طلعت عیسی

میان روضهٔ خضرا روان شد چشمهٔ روشن

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع

 

نسیم صبح عنبربیز شد بر تودهٔ غبرا

زمین سبز نسرین‌خیز شد چون گنبد خضرا

ز فیض ابر آذاری زمینِ مرده شد زنده

ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا

صبا پر کرد در گلزار دامان از گل سوری

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - مطلع دوم

 

زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا

غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها

طفیلت در وجود ارض و سماء عالی و سافل

کتاب آفرینش را به نام نامیت طغرا

رخ از خواب عدم ناشسته بود آدم که فرق تو

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - به آذر بیگدلی که در سفر بوده

 

نسیمی به دل می‌خورد روح‌پرور

نسیمی دلاویز چون بوی دلبر

نسیمی چو انفاس عیسی مقدس

نسیمی چو دامان مریم مطهر

نسیمی همه نفحهٔ مشک سارا

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف زلزله‌ای که در زمان اقامت وی در کاشان اتفاق افتاده

 

کرده‌ام از کوی یار بیهده عزم سفر

خار ملامت به پا خاک ندامت به سر

از کف خود رایگان دامن امن و امان

داده و بنهاده‌ام ره سوی خوف و خطر

خود به عبث اختیار کرده‌ام از روزگار

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶

 

رو ای باد صبا ای پیک مشتاقان سوی گلشن

عبیرآمیز گردان جیب و عنبربیز کن دامن

نخست از گرد کلفت پیکر سیمین روحانی

مصفا ساز در گلشن به آب چشمهٔ روشن

به نازک تن بپوش آنگه حریر از لالهٔ حمرا

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

دارم از آسمان زنگاری

زخمها بر دل و همه کاری

با من اکنون فلک در آن حد است

از جگرخواری و دل‌آزاری

که به او جان دهم به آسانی

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش شهر قم

 

حبذا شهری که سالار است در وی سروری

عدل‌پرور شهریاری دادگستر داوری

شهری آبش جانفزا ملکی هوایش دلگشا

شهریارش دلنوازی والیش جان پروری

شهری از قصر جنان و باغ جنت نسخه‌ای

[...]

هاتف اصفهانی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱ - نیایش و عرض شکوی

 

پرتو روی تو را نیست جهان پرده دار

امتلأ الخافقین شارق ضوء النهار

ای من و بهتر ز من، بندهٔ فرمان تو

گر دل و گر دین بری، این لنا الاختیار؟

عالم اگر دشمن است چون تو پناهی چه غم؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲ - در توحید باری تعالی

 

غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی

نقش لا در چشم وحدت بین من الاستی

فرقهٔ اشراقیان و زمرهٔ مشائیان

غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی

غوص این دریا دمی در خود فرو رفتن بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح حضرت رسول اکرم

 

پیوند بود با رگ جان خار ستم را

کو گریه که شاداب کند، کشت الم را؟

صد شکرکه در وادی تفسیدهٔ حرمان

دارد قدمم، درگره آبله یم را

ای فتنه، سر عربده بردارکه چون صبح

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۳۰۲
۳۰۳
۳۰۴
۳۰۵
۳۰۶
۳۷۶