گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۷

 

دعوی دین می‌کنی با نفس دمسازی مکن

سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو

همنشین، طراریانِ گُربز رازی مکن

ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۸

 

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار

کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

او داد جوابش که در این عالم فانی

گفتار حکیمان به و کردار ندیمان

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

روزگاریست که کان گهرند

اندرین وقت همه بی‌سنگان

بی‌بنان گشته همه بیداران

بیسران مانده همه سرهنگان

همه خردان بزرگ‌اندیشان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۰

 

خواهد که شاعران جهان بی صله همی

باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان

الحق بزرگوار خردمند مهتریست

کورا کسی مدیح برد خاصه رایگان

مدحش چرا کنم که بیالایدم خرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۱

 

چو شعر حکیمانه گفتم ترا

تو جود کریمانه با من بکن

ازیرا که بر ما پس مرگ ما

نماند همی جز سخا و سخن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۲

 

هر که چون کاغذ و قلم باشد

دو زبان و دو روی گاه سخن

همچو کاغذ سیاه کن رویش

چون قلم گردنش به تیغ بزن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای خرد را جمال و جان را زین

ذکر و شعر توام چو دین و چو دین

به دو وزنم ستوده در یک بیت

به دو بحر آب داده از یک عین

من ز شعر تو دیده موسی‌وار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح جمال المعاشرین قوال

 

ای جمال معاشران چونست

آن دو حمال گام گستر تو

چند با اشک و رشک خواهد بود

عرش و فرش از لحاف و بستر تو

چند بی سرمه سای خواهد بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح بهرامشاه

 

خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او

پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او

کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش

زان که نداند همی شکل لبش هوش او

چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح بهرامشاه

 

خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او

زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او

قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او

دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او

شیر فلک را شدست از پی کسب شرف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۷ - در رثای ابوالمعالی احمد بن یوسف

 

رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو

همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز

چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو

از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۸ - در هجای علی سه بوسش

 

ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش

علی نامی دریغ این نام بر تو

ز هر خلقی که ایزد آفریدست

بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو

ترا ز جملهٔ اهل نشابور

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل

نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس

از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۰

 

در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان

برتر ز سرومان همی آید حشیش تو

آن به که در هجای تو از تو بنگذرم

تصحیف معنی لقب تو بریش تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۱ - تقاضای گوشت و انگور

 

ای چو ماهی نشسته در خرگاه

وز تو خرگاه چون سپهر از ماه

دان که داریم عزم «روز آباد»

منم و یک خر و دو سه همراه

از تومان آرزوست بره و شیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - در رثای محمد بهروز

 

اعتقاد محمد بهروز

کرد روزیش از آن جهان آگاه

چون به از زر به عمر هیچ ندید

زر به درویش داد و عمر به شاه

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۳

 

گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان

باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت

زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای فلک شمس شرف جاه تو

باد بر افزون چو مه یکشبه

بر تنم از سرما آمد فراز

پوست بر آن سان که بر آتش دبه

شد کتفم رقص کنان می‌زنم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۵

 

بخور من بود دود درمنه

چنین باشد کسی را کو درم نه

چو بی سیمم ولی دایم به شکرم

تقاضا گر ملازم بر درم نه

اگر گردون به کام من نگردد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده

واقف شده بر معرفت خرقه و خورده

بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم

در باطن خود حرف حقیقت بسترده

با هستی خود نرد فنا باخته بسیار

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۳۷۳