گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰

 

چو رستم بدر شد ز پرده‌سرای

زمانی همی بود بر در به پای

به کریاس گفت ای سرای امید

خنک روز کاندر تو بد جمشید

همایون بدی گاه کاوس کی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۱

 

چو رستم بیامد به ایوان خویش

نگه کرد چندی به دیوان خویش

زواره بیامد به نزدیک اوی

ورا دید پژمرده و زردروی

بدو گفت رو تیغ هندی بیار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲

 

چو شد روز رستم بپوشید گبر

نگهبان تن کرد بر گبر ببر

کمندی به فتراک زین ‌برببست

بران بارهٔ پیل پیکر نشست

بفرمود تا شد زواره برش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۳

 

بدانگه که رزم یلان شد دراز

همی دیر شد رستم سرفراز

زواره بیاورد زان سو سپاه

یکی لشکری داغ‌دل کینه‌خواه

به ایرانیان گفت رستم کجاست

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۴

 

کمان برگرفتند و تیر خدنگ

ببردند از روی خورشید رنگ

ز پیکان همی آتش افروختند

به بر بر زره را همی دوختند

دل شاه ایران بدان تنگ شد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۵

 

وزان روی رستم به ایوان رسید

مر او را بران گونه دستان بدید

زواره فرامرز گریان شدند

ازان خستگیهاش بریان شدند

ز سربر همی کند رودابه موی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶

 

ببودند هر دو بران رای مند

سپهبد برآمد به بالا بلند

از ایوان سه مجمر پر آتش ببرد

برفتند با او سه هشیار و گرد

فسونگر چو بر تیغ بالا رسید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۷

 

سپیده همانگه ز که بر دمید

میان شب تیره اندر چمید

بپوشید رستم سلیح نبرد

همی از جهان آفرین یاد کرد

چو آمد بر لشکر نامدار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۸

 

بدانست رستم که لابه به کار

نیاید همی پیش اسفندیار

کمان را به زه کرد و آن تیر گز

که پیکانش را داده بد آب رز

همی راند تیر گز اندر کمان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۹

 

چنین گفت با رستم اسفندیار

که اکنون سرآمد مرا روزگار

تو اکنون مپرهیز و خیز ایدر آی

که ما را دگرگونه‌تر گشت رای

مگر بشنوی پند و اندرز من

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۰

 

یکی نغز تابوت کرد آهنین

بگسترد فرشی ز دیبای چین

بیندود یک روی آهن به قیر

پراگند بر قیر مشک و عبیر

ز دیبای زربفت کردش کفن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۱

 

همی بود بهمن به زابلستان

به نخچیر گر با می و گلستان

سواری و می خوردن و بارگاه

بیاموخت رستم بدان پور شاه

به هر چیز پیش از پسر داشتش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۱

 

یکی پیر بد نامش آزاد سرو

که با احمد سهل بودی به مرو

دلی پر ز دانش سری پر سخن

زبان پر ز گفتارهای کهن

کجا نامهٔ خسروان داشتی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۲

 

چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه

هنرمند و گوینده و با شکوه

که در پرده بد زال را برده‌ای

نوازندهٔ رود و گوینده‌ای

کنیزک پسر زاد روزی یکی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۳

 

بداختر چو از شهر کابل برفت

بدان دشت نخچیر شد شاه تفت

ببرد از میان لشکری چاه‌کن

کجا نام بردند زان انجمن

سراسر همه دشت نخچیرگاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۴

 

چو با خستگی چشمها برگشاد

بدید آن بداندیش روی شغاد

بدانست کان چاره و راه اوست

شغاد فریبنده بدخواه اوست

بدو گفت کای مرد بدبخت و شوم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۵

 

ازان نامداران سواری بجست

گهی شد پیاده گهی برنشست

چو آمد سوی زابلستان بگفت

که پیل ژیان گشت با خاک جفت

زواره همان و سپاهش همان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۶

 

فرامرز چون سوک رستم بداشت

سپه را همه سوی هامون گذاشت

در خانهٔ پیلتن باز کرد

سپه را ز گنج پدر ساز کرد

سحرگه خروش آمد از کرنای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷

 

چنین گفت رودابه روزی به زال

که از داغ و سوگ تهمتن بنال

همانا که تا هست گیتی فروز

ازین تیره‌تر کس ندیدست روز

بدو گفت زال ای زن کم خرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۸

 

چو شد روزگار تهمتن به سر

به پیش آورم داستانی دگر

چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت

بیاورد جاماسپ را پیش تخت

بدو گفت کز کار اسفندیار

[...]

فردوسی
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۶۵۱۳