گنجور

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۰

 

ساقی تو بیار باده ز آن پیش

کم دست اجل دهان بگیرد

زآن باده که از پیاله عکسش

حال گل ارغوان بگیرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۱

 

بر آتش عشق تو بسوزم

گر سوختن منت بسازد

گفتی که بباز جان چو مردان

عاشق چه کند که جان نبازد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۲

 

هر که را این عشقبازی در ازل آموختند

تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند

و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند

همچو بازش از دو عالم دیده ها بردوختند

پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۳

 

مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند

بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند

شهباز حضرتند دو دیده بدوخته

تا جز به روی شاه به کونین ننگرند

بر دست شاه پرورش و زقهٔافته

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۴

 

دستی چو نیست جیفهٔ مردار بس خسند

آن‌ها که دل به جیفهٔ مردار می‌دهند

دست از جهان بدار و ازو پای بازکش

کان رایگان به کافر تاتار می‌دهند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۵

 

آن کس که دل به دنیای غدار می‌دهد

نا پاک و سرد و واهی و غدار می‌شود

تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل

تیمار چون نیابد بیمار می‌شود

کم خُسب زیر سایهٔ غفلت که ناگهان

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۶

 

دارو سبب درد شد اینجا چه امید است

زایل شدن عارضه و صحت بیمار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۷

 

ای کمالت منزه از نقصان

ای جمالت مقدس از تغییر

از خطایی که کرده ام همه عمر

یا فتاده به بندگی تقصیر

چو تو دانی که آن همه ز ازل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۸

 

بکشم به جان جفایش نکشم سر از وفایش

طلبم همه رضایش دل و جان دهم برایش

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۹

 

تو چه دانی چه آرزومندم

به حیات تو ای خجسته خصال

شادی جان من به دیدن تست

چون شب عید خلق را به هلال

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۰

 

گر صبحدم ز سوز غمت سر برآورم

گرد از نهاد عالم و آدم برآورم

هر دم هزار بار فرو می رود نفس

تا کی نفس فرو برم و غم برآورم؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۱

 

من سوخته دل تا کی چون شمع سر اندازم

وز سوز دل خونین در جان شرر اندازم؟

درد دل من هر دم از عرش گذر گیرد

در شهر ز عشق تو صد شور و شر اندازم

هر شب من بیچاره تا وقت سپیده دم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۲

 

چون همایان جیفه پیش کرکسان انداختیم

لاجرم بر کرکسان اکنون همایی یافتیم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۳

 

ما قلندروشان قلاشیم

ما چه مردان جنگ و پرخاشیم

شرط ما در وفای عشق آن است

نخروشیم و نیز نخراشیم

همچو پروانه شمع دوست شویم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۴

 

در عشق یار بین که چه عیار می‌رویم

سر زیر پا نهاده چه شطار می‌رویم

در نقطهٔ مراد بدین دور ما رسیم

زیرا به سر همیشه چو پرگار می‌رویم

جانی که هست مان فدی یار کرده‌ایم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۵

 

دل بر کن از جهان و جهان را گذشته دان

ز آن بیش عمر خود تو به غفلت بمگذاران

در هر نفس مکوش خلاف رضای او

خواهی که جان بری به سلامت ازین میان

بیچاره زاهدان مزور که می خرند

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۶

 

خسروا بشنو فزونی از چو من کم کاستی

راستی بتوان شنود آخر هم از ناراستی

کی روا دارد خرد آزار حق جستن شها

از برای بیوفایی باطلی کم کاستی

سر بسر دنیا نیرزد موری آزردن از آنک

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۷

 

گر زعشقت خبر نداشتمی

داغ آن برجگر نداشتمی

عشق تو از کجا و من زکجا

گر زحسنت خبر نداشتمی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۸

 

کرده‌ای تکیه بر جهان و هنوز

غدر و مکر جهان نمی‌دانی

باز خواهد هر آنچه داد به تو

عاریت، بی‌گمان نمی‌دانی

بازمانی ز دولت جاوید

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۹

 

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۱۴۵۱
۱۴۵۲
۱۴۵۳
۱۴۵۴
۱۴۵۵
۶۴۶۲