گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - و قال ایضاً

 

خواجه از کبر آن پلنگ آمد

که همی با وجود بستیزد

راتق وفاتقش یکی موشست

کز پلیدیش سگ بپرهیزد

هر کران این بقصد زخمی زد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

دل را همه آفت از نظر می‌خیزد

چون دیده بدید دل در و آویزد

نجم‌الدین رازی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

[...]

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل اول » بخش ۶ - مثنوی

 

با دلش مهر خود بیامیزد

پس به مویی دلش بیاویزد

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۸ - حکایت

 

هرکه با عشق در نیامیزد

زین میانه به پای برخیزد

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد

دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد

ملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸

 

چمنی که جمله گل‌ها به پناه او گریزد

که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد

شجری خوش و خرامان به میانه بیابان

که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد

فلکی چو آسمان‌ها که بدوست قصد جان‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸۱

 

آن روز که عشق با دلم بستیزد

جان پای برهنه از میان بگریزد

دیوانه کسی که عاقلم پندارد

عاقل مردی که او ز من پرهیزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۲

 

از عشق تو دریا همه شور انگیزد

در پای تو ابرها درر میریزد

از عشق تو برقی بزمین افتادست

این دود به آسمان از آن میخیزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴۰

 

چون زیر افکند در عراق آمیزد

دل عقل کند رها ز تن بگریزد

من آتشم و چو درد می برخیزم

هر آتش را که درد می‌برخیزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶۲

 

عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد

عاشق نبود که از بلا پرهیزد

مردانه کسی بود که در شیوهٔ عشق

چون عشق به جان رسد ز جان بگریزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۸

 

همواره خوشی و دلکشی نامیزد

هشدار مکن کژ که قدح میریزد

در عالم باد خاک بر سر کردن

شک نیست که هر لحظه غباری خیزد

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

بی بزم تو چشم جام می خون ریزد

بی چهره تو باغ چه رنگ آمیزد

بی عارض تو لاله چرا برروید

بی قامت تو سرو چرا برخیزد

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته‌ی معنی

گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

نادان همه جا با همه کس آمیزد

چون غرقه به هر چه دید دست آویزد

با مردم زشت نام همراه مباش

کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶

 

جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد

که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمی‌خیزد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶

 

جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد

که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمی‌خیزد

سعدی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۶
sunny dark_mode