الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۳۰ - در اندرز یار دیرین خویش میرزا علی دوست کرمانشاهانی متخلص به سالک گوید
کجا غم خورد سالک راه دوست؟
چو داند که هر شادی و غم ازوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۳۴ - شهادت شاهزاده ی والا گهر عبدالله بن حسن علیه السلام
یکی دست آن ماه در راه دوست
بیاویخت از تیغ دشمن به پوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۳۵ - حمله ی هفتم شاه مظلومان
گرم صدره از تن در آرند پوست
به خوشنودی دوست، نغز و نکوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۸۳ - گفتگوی عبدالله بن عفیف علیه الرحمه در مسجد کوفه
هر آنکو چو تو مرد استیزه جوست
دوچشمان او بهر گویی نکوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۹۲ - رسیدن اسیران کربلا به نزدیکی شهر شام
که اکنون چه جای چنین گفتگو ست
زتو این سخن نزد ما کی نکوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۹۶ - وارد کردن اهل بیت حضرت خیرالانان
خوشا عاشق مرده در پای دوست
اگر مرگ این است مردن نکوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۱۴ - خطبه خواندن امام زین العابدین(ع)در بیرون شهر مدینه و دیگر احوال
چو هر سختی و رنج و ماتم ازوست
بر ما همه سهل و نغز و نکوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۴ - یاری خواستن از ساقی حقیقی
کنم از تن دشمن دوست، پوست
که این کار – با دشمن او نکوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۹ - رای زدن مختار با یاران خویش
مرا جستن خون تو آرزوست
نه شاهی طلب باشم و ملک دوست
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۶۶ - سلاح نبرد خواستن امیر و خطاب او با جوشن
مرا با شما آخرین گفتگو ست
کزین گفته بشناسم از مغز پوست
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «بستان ماتم» » شمارهٔ ۳ - در منقبت شاه اولیاء علیه السلام گوید
که را دخت نبی بانوی مشکوست؟
که را خیبرگشا نیروی بازوست؟
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
رسید دست من از عشق دل بدولت دوست
که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست
بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز
غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست
بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست
بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست
کدام جوی دل بینهایتم دریاست
کدام دریا دریای بی بدایت دوست
کدام دوست همان کز هوای جام فناش
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
نشین بچشم من از خاک رهگذر ایدوست
تو سرو نازی و ماء/وای سر و بر لب جوست
بخاک عشق نهم سر که پای خویش دران
بهر طرف که نهم راه دیگریست بدوست
چنان گرفته رگ و پوستم تجلی عشق
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه
ما نیز خوشتر آنکه بگیریم زلف دوست
آن رشته ئی که محکم از آن عهد ماست اوست
خاص اینکه با دغالیه سای و عبیر بوست
گوئی بباغ رهگذرش زان شکنج موست
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
بود او مغز مغز و غیر او پوست
کدامین غیر گر باشد کسی اوست
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
که بیند چشم دل با جلوه دوست
که تا ناخن ز ایوان دماغ اوست
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
چو پردازد ز هستی مغز تا پوست
بگیرد پوست مغز از هستی دوست
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۶ - جواب توضیح
بود او ملک حق حق ملکت اوست
ملیک مقتدر مالک بهر دوست