گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۵

 

روزی اندر سرآبی در دشت

رخت هشته ز اشتر پی گشت

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۵

 

گفتی اندر لب جوی و برکشت

سایه گسترده درخشان بهشت

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۹

 

بسی سال گردون گردنده گشت

که خون بارد از دیده زان سرگذشت

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۵ - آیین نصیری

 

رایگان خوردن تو باشد زشت

از درختی که آن نه بهر تو کشت

ادیب الممالک
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » ساقی نامه

 

بیا ساقیا کوه و صحرا و دشت

سراپا چو خط لب یار گشت!

طغرل احراری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۲ - خدا آن ملتی را سروری داد

 

خدا آن ملتی را سروری داد

که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سروکاری ندارد

که دهقانش برای دیگران کشت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۵ - صحبت با شاعر هندی برتری هری

 

این خدایان تنک مایه ز سنگ اند و ز خشت

برتری هست که دور است ز دیر و ز کنشت

سجده بی ذوق عمل خشک و بجائی نرسد

زندگانی همه کردار ، چه زیبا و چه زشت

فاش گویم بتو حرفی که نداند همه کس

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۸ - حکایت شیر و شهنشاه عالمگیررحمة الله علیه

 

شیر ببر آمد پدید از طرف دشت

از خروش او فلک لرزنده گشت

اقبال لاهوری
 
 
۱
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۷
sunny dark_mode