سکندر به اسپ اندر آورد پای

به دستوری بازگشتن به جای

سکندر بیامد به پرده سرای

سپاهش برفتند یک سر ز جای

چه داری بدین مرز بی‌ارز رای

نشست پرستندگان خدای

کشیدند بر دشت پرده‌سرای

سپاهش نجست اندر آن شهر جای

بپرسید پس شه که تاریک جای

بدو اندرون چون رود چارپای

بدو گفت چون مرد شد پاک‌رای

بیابد پرستنده بر کوه جای

برآرم من این راه ایشان به رای

بنیروی نیکی دهش یک خدای

همی راند پر درد و گریان ز جای

سپاه از پس و پیش او رهنمای

چنین داد پاسخ بدو رهنمای

که ای شاه پیروز پاکیزه‌رای

چو زو برگذشتی نماندت جای

کران جهان خواندش رهنمای

جهاندار و داننده و رهنمای

خداوند پاکی و نیکی فزای

بردند پیلان و هندی درای

خروش آمد و نالهٔ کرنای

چنین گفت رومی یکی رهنمای

که ایدر نهفتن ورا نیست رای

کنون پادشاه جهان را ستای

به رزم و به بزم و به دانش گرای

سرافراز محمود فرخنده‌رای

کزویست نام بزرگی به جای

سکندر سگالید زین‌گونه رای

که تا روم آباد ماند به جای

پراندیشه شد زان سخن رهنمای

نهاده برو گوش پاسخ‌سرای

بپردخت بابک ز بیگانه جای

بدر شد پرستنده و رهنمای

که ای مرد بادانش و رهنمای

سخن‌گوی و با نام و پاکیزه‌رای

بدربر سپاه ایستاده به پای

بیاراسته تخت و تاج و سرای