عطار » منطقالطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقهای زر او بازمانده بود
حقهای زر داشت مردی بیخبر
چون بمرد و زو بماند آن حقه زر
بعد سالی دید فرزندش به خواب
صورتش چون موش و دو چشمش پر آب
پس در آن موضع که زر بنهاده بود
[...]
عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه
صعوه آمد دل ضعیف و تن نزار
پای تا سر همچو آتش بیقرار
گفت من حیران و فرتوت آمدم
بیدل و بیقوت و قوت آمدم
همچو موسی بازو و زوریم نیست
[...]
عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف
چون جدا افتاد یوسف از پدر
گشت یعقوب از فراقش بیبصر
موج میزد بحر خون از دیدگانش
نام یوسف مانده دایم در زفانش
جبرئیل آمد که هرگز گر دگر
[...]
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان
بعد از آن مرغان دیگر سر به سر
عذرها گفتند مشتی بیخبر
هر یکی از جهل عذری نیز گفت
گر نگفت از صدر کز دهلیز گفت
گر بگویم عذر یک یک با تو باز
[...]
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود
پادشاهی بود بس صاحب جمال
در جهان حسن بیمثل و مثال
ملک عالم مصحف اسرار او
در نکویی آیتی دیدار او
میندانم هیچ کس آن زهره یافت
[...]
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت اسکندر که خود به رسولی میرفت
گفت چون اسکندر آن صاحب قبول
خواستی جایی فرستادن رسول
چون رسد آخر خود آن شاه جهان
جامه پوشیدی و خود رفتی نهان
پس بگفتی آنچ کس نشنوده است
[...]
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز
چون ایاز از چشم بد رنجور شد
عافیت از چشم سلطان دور شد
ناتوان بر بستر زاری فتاد
در بلا و رنج و بیماری فتاد
چون خبر آمد به محمود از ایاس
[...]
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » جواب هدهد
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان
کانک عاشق شد نه اندیشد ز جان
چون بترک جان بگوید عاشقی
خواه زاهد باش خواهی فاسقی
چون دل تو دشمن جان آمدست
[...]
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
شیخ صَنعان، پیرِ عهدِ خویش بود
در کمال از هرچه گویم، بیش بود
شیخ بود او در حرم، پنجاه سال
با مریدِ چارصد صاحبْ کمال
هر مریدی کآنِ او بود ای عجب
[...]
عطار » منطقالطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان
چون شنودند این سخن مرغان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه
برد سیمرغ از دل ایشان قرار
عشق در جانان یکی شد صد هزار
عزم ره کردند عزمی بس درست
[...]
عطار » منطقالطیر » عزم راه کردن مرغان » تحیر بایزید
بایزید آمد شبی بیرون ز شهر
از خروش خلق خالی دید شهر
ماهتابی بود بس عالمفروز
شب شده از پرتو او مثل روز
آسمان پر انجم آراسته
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر
گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشگر جدا
باد تگ میراند تنها بییکی
دید بر دریا نشسته کودکی
در بن دریا فکنده بود شست
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خونیی که به بهشت رفت
خونیی را کشت شاهی در عقاب
دید آن صوفی مگر او را به خواب
در بهشت عدن خندان میگذشت
گاه خرم گه خرامان میگذشت
صوفیش گفتا تو خونی بودهای
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
ناگهی محمود شد سوی شکار
اوفتاد از لشگر خود برکنار
پیرمردی خارکش میراند خر
خار وی بفتاد وی خارید سر
دید محمودش چنان درمانده
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی
شیخ نوقانی بنیشابور شد
رنج راه آمد برو رنجور شد
هفتهای باژنده در گوشه
گرسنه افتاده بد بیتوشهای
چون برآمد هفتهای گفت ای اله
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند
بود آن دیوانه دل برخاسته
برهنه میرفت و خلق آراسته
گفت یا رب جبهٔ ده محکمم
هم چو خلقان دگر کن خرمم
هاتقش آواز داد و گفت هین
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » به کعبه رفتن رابعه
رابعه در راه کعبه هفت سال
گشت بر پهلو زهی تاج الرجال
چون به نزدیک حرم آمد به کام
گفت آخر یافتم حجی تمام
قصد کعبه کرد روز حج گزار
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای که از مگس و کیک در عذاب بود
بود در کنجی یکی دیوانه خوار
پیش او شد آن عزیز نامدار
گفت میبینم ترا اهلیتی
هست در اهلیتت جمعیتی
گفت کی جمعیتی یابم ز کس
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد توبه شکن
کرده بود آن مرد بسیاری گناه
توبه کرد از شرم، بازآمد به راه
بار دیگر نفس چون قوت گرفت
توبه بشکست و پی شهوت گرفت
مدتی دیگر ز راه افتاده بود
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
یک شبی روح الامین در سدره بود
بانگ لبیکی ز حضرت میشنود
بندهای گفت این زمان میخواندش
میندانم تا کسی میداندش
این قدر دانم که عالی بنده ایست
[...]