گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

ای از همه بیش و از همه پیش

از خود همه دیده وز همه خویش

در ششدر خاک و خون فتاده

در وصف تو عقل حکمت اندیش

در عالم عشق عاشقان را

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷

 

هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش

از جلوهگری نور اوست ای درویش!

تا جلوه همی کند همه جلوهٔ اوست

چون جلوه کند ترک، نماند پس وپیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۴

 

گفتی که نشان راه چیست ای درویش

از من بشنو چو بشنوی میاندیش

آنست ترا نشان که رسوائی خویش

چندان که فرا پیش روی بینی بیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۰

 

دی بر سر خاک دلبری با دل ریش

میباریدم خون جگر بر رخ خویش

آواز آمد که چند گریی بر ما

بر خویش گری که کار داری در پیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲۹

 

دوش آمد و گفت: مردمِ دوراندیش

از خویش به جز هیچ نیابد کم و بیش

می بر نتوان گرفت این پرده ز پیش

گر برگیرم ز خویش من مانم و خویش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۰

 

پروانه به شمع گفت: میسوزم خویش

شمعش گفتا که نیستی دور اندیش

یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش

من شب تا روز سوختن دارم پیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

پس درآمد زود بوتیمار پیش

گفت ای مرغان من و تیمار خویش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف

 

دید یوسف را شبی در خواب پیش

خواست تا او را بخواند سوی خویش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

گر شما بودید یار شیخ خویش

یاری او از چه نگرفتید پیش؟

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون شنیدند آن سخن، از عجز خویش

برنیاوردند یک تن سر ز پیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر

 

آن همه ماهی چو کودک دید پیش

گفت این دولت عجب دارم ز خویش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود می‌سوخت

 

چون دلم در پس بود در خون خویش

راه چون گیرم من سرگشته پیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرگ ققنس

 

چون ببرد وقت مردن دل ز خویش

هیزم آرد گِردِ خود ده حُزمَه بیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سوگواری پسری که در مرگ پدر

 

این چنین روزی که جانم کرد ریش

هرگزم نامد به عمر خویش پیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد

 

برگرفتش تا برد با جای خویش

آمدش مستی دگر در راه پیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار بوعلی طوسی دربارهٔ اهل جنت و اهل دوزخ

 

چون بگویند اهل جنت حال خویش

اهل دوزخ در جواب آیند پیش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت محمود و مردی خاک‌بیز

 

کرده بد هر جای کوهی خاک بیش

شاه چون آن دید، بازو بند خویش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » صوفی که از مردان حق سخن می‌گفت و خطاب پیری به او

 

چون ز نان خشک گیرم سفره پیش

تر کنم از شوروای چشم خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

مخور غم از برای امّت خویش

که هست از جرم ایشان فضل ما بیش

عطار
 
 
۱
۲
۳
۲۱