گنجور

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۷

 

المنة للّه که نیم هر نفسی

مشغول، چو خلقِ بیخبر، در هوسی

گر خصم شود هر دو جهانم ندهم

با «دانمِ» خود «ندانمِ» هیچ کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۹

 

نقدی که مراست قیمتش هست بسی

آنجا نرسد هیچ گدایی نفسی

گر هر دو جهان خصم من آیند به حکم

هرگز نرسد به نقد من دست کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۹

 

ای بلبل روح چند باشی مگسی

پَر باز کُن و به عرش رو در نَفَسی

تا کی بستهٔ پالان آخر

پالان نتوان نهاد بر مرغ کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۲۸

 

هر چند که این حدیث جستی تو بسی

از جستن تو به دست نامد مگسی

چیزی چه طلب کنی که در هیچ مقام

هرگز نه بداند نه بدانست کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱۰

 

ای شمعِ جهان فروز! در هر نفسی

از پرتو تو بسوخت پروانه بسی

این گرمْ دماغی از کجا آوردی

کس گرمْ دماغ تر ندید از تو کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴۳

 

عالم که امان نداد کس را نفسی

خوابیم نمود در هوا و هوسی

ای بیخبرانِ خفته! گفتیم بسی

رفتیم که قدر ما ندانست کسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

ور زند در قعر دریا دم کسی

مرده از بن با سر افتد چون خسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

گر مرا در سرزنش گیرد کسی

گو درین ره این چنین افتد بسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

در ریاضت بوده‌ام شب‌ها بسی

خود نشان ندهد چنین شب‌ها کسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عزم راه کردن مرغان » تحیر بایزید

 

کی به طاعت این بدست‌آرد کسی

زانک کرد ابلیس این طاعت بسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خونیی که به بهشت رفت

 

گر تو بنشینی به تنهایی بسی

ره بنتوانی بریدن بی‌کسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی

 

پیر رفت و کرد زاریها بسی

تا ستد جاروب و غربال از کسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانه‌ای که از مگس و کیک در عذاب بود

 

دیگری گفتش گنه دارم بسی

با گنه چون ره برد آنجا کسی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفی و انگبین فروش

 

کان یکی گفت انگبین دارم بسی

می‌فروشم سخت ارزان، کو کسی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۸