گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

پیر ما می‌رفت هنگام سحر

اوفتادش بر خراباتی گذر

نالهٔ رندی به گوش او رسید

کای همه سرگشتگان را راهبر

نوحه از اندوه تو تا کی کنم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

گر ز سر عشق او داری خبر

جان بده در عشق و در جانان نگر

چون کسی از عشق هرگز جان نبرد

گر تو هم از عاشقانی جان مبر

گر ز جان خویش سیری الصلا

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶

 

ای پرده‌ساز گشته درین دیر پرده در

تا کی چو کرم پیله نشینی به پرده در

چون کرم پیله پرده خود را کند تمام

زان پرده گور او کند این دیر پرده در

چون وقت کار توست چه غافل نشسته‌ای

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۳

 

بر خاک تو چون بنفشهام سر در بر

بیبرگ گلت چو حلقه ماندم بر در

گر از سر خاک تو بگردانم روی

بادا ز سر خاک تو خاکم بر سر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۴۴

 

این گنبد خاکستری پر اخگر

گه در خونم کشید و گه خاکستر

از غصهٔ آن کزو نمییافت خبر

از سر میشد به پای و از پای به سر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۵

 

جانا! ز همه جهان نشستم برتر

سربازان را چو دیده هستم در خور

در باز کن و ببین که هستم بر در

وز دستِ سرِ زلفِ تو دستم بر سر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۱۲

 

شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر:

در زیر نهاده شمعدان طشتی زر

چون گوهر شبچراغم آمد آتش

افتاد ازان طشت چو گوهر با سر

عطار
 

عطار » نزهت الاحباب » بخش ۱۹ - غزل

 

هی که را رنگی بود بی کر و فر

بیشکی هر کس برو دارد نظر

و آن کس را کاتشی در جان بود

آتشش در جان چه باشد کارگر

ترک چشمی هر کرا زد ناوکی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

زهی دارای طول و عرض اکبر

شفاعت خواه مطلق روز محشر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

کوه را هم تیغ داد و هم کمر

تا به سرهنگی او افراخت سر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

باز ایوب ستمکش را نگر

مانده در کرمان و گرگان پیش در

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

بست موری را کمر چون موی سر

کرد او را با سلیمان در کمر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

روز محشر محو گردد سر به سر

جز زفان او زفانهای دگر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

حاجتم آنست ای عالی گهر

کز سر فضلی کنی در من نظر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

بر درت جان بر میان دارم کمر

گوهر تیغ زفان من نگر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه

 

آنک دارد بر صراط اول گذر

هست او از قول پیغمبر عمر

عطار
 
 
۱
۲
۳
۷۹