عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵
دوش درآمد ز درم صبحگاه
حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه
زلف پریشانش شکن کرده باز
کرده پریشان شکنش صد سپاه
از سر زلفش به دل عاشقان
[...]
عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۶
شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه
گو شو که جهان سیاه گردد بیماه
او را تو برای خویشتن میطلبی
پس عاشق خویش بودهیی چندین گاه
عطار » مختارنامه » باب سیام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۰
اندهگن توییم از دیری گاه
در ما نگر، ای مرا ز اندوه پناه
کانها که به حسن گوی بردند زماه
کردند در اندوهگن خویش نگاه
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۰
ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه
بی پشتی تو مه ننهد روی به راه
از روی توآفتاب را پشت شکست
وز روی تو پشتِ دست میخاید ماه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
باز یونس را نگر گم گشته راه
آمده از مه به ماهی چند گاه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
در سجودش روز و شب خورشید و ماه
کرد پیشانی خود بر خاک راه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گرچه هست از پشت ماهی تا به ماه
جملهٔ ذرات بر ذاتش گواه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
فکر کن در صنعت آن پادشاه
کین همه بر هیچ میدارد نگاه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
حق تعالی گفت ای ملعون راه
هم خلیفست آدم و هم پادشاه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گه سگی را ره دهد در پیشگاه
گه کند از گربهای مکشوف راه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
موسی عمران اگر چه بود شاه
هم نبود آنجاش با نعلین راه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
گرچه ضایع کردهام عمر از گناه
توبه کردم عذر من از حق بخواه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه
در برابر بیجهت تا دیرگاه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
از گنه رویم نگردانی سیاه
حق هم نامی من داری نگاه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
آن نفس ای مشفق طفلان راه
از کرم در غرقهٔ خود کن نگاه
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
تو بیفکن، هرک راباید، ز راه
باز برگیرد شود در پیشگاه
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه
مصطفا جایی فرود آمد به راه
گفت آب آرند لشگر را ز چاه
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت چوب خوردن بلال
در فضولی میکنی دیوان سیاه
گوی بردی گر زفان داری نگاه
عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
زانک چون کشور بود بیپادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه
عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
برگرفتت سِدره و طوبی ز راه
کردت از سَدِّ طبیعت دل سیاه