اناالحق از نمود حق عیانست

که این در ذات او راز نهانست

بسی اسرار اینجاگه نهانست

ولی آدم عیان آنجاندانست

بخور زیرا که این راز نهانست

که حق ما را ندیم جاودانست

مقام صادقان و عاشقانست

مقام رهبران و عارفانست

حقیقت بود اصل عاشقانست

ترا زینجایگه زینسان بیانست

حقیقت یار ما عین العیانست

ولی از بود پیدا و نهانست

حقیقت یار ما در جمله پنهانست

نمود جملگی و جان جانانست

جلال من وصال جاودانست

کسی یابد که بی نام ونشانست

رخ او آفتاب عاشقانست

ولی در چشم هر کس اونهانست

نمازی کان نماز عاشقانست

چه جای فهم و وهم و جسم و جانست

چو غیری نیست اینجا جمله جانانست

چرا ذات تو هر دم نوع گردانست

همه ذرّات و ذات اندر دل و جانست

ولی این راز از اوباش پنهانست

بود اینجا و آنجا گه همانست

که گفتار تو در عین العیانست

ترا حق رهبرست و جان جانست

درون جان تو عین العیانست

طلبکارند و آب و جمله جانست

که همچون دوست بی نقش و نشانست

ترا جوهر درون جسم و جانست

کنون از چشم صورتگر نهانست

نهان در جانی و جایت نهانست

به چشمم ذات تو عین العیانست

ندانم غیر زندانت چسانست

که زندان تو باری بوستانست

زمین و آسمان در تو پنهانست

ولی اینجا دلت درمانده حیرانست

بجائی اوفتی کآنجا زمانست

یقین میدان که بیرون جهانست