گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۱ - المقالة السادسة عشره

 

سالک سلطان دل درویش زاد

با سری پر خاک آمد پیش باد

گفت ای جان پرور خلق آمده

همدم و پیوستهٔ حلق آمده

هرکه عمری کامران دارد زتست

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

گفت یک روزی همایی میپرید

لشکر محمود هرکورا بدید

سر بسر در سایهٔ او تاختند

خویش را بر یکدیگر انداختند

تا ایاز آمد بر مقصود شد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

بود دزدی دولتی در وقت خفت

در وثاق احمد خضرویه رفت

گرچه بسیاری بگرد خانه گشت

می نیافت او هیچ از آن دیوانه گشت

خواست تا بیرون رود آن بیخبر

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

آن یکی حمال خوش بنشسته بود

رشتهٔ حمالیش بگسسته بود

سایلی گفتش چرا ای مرد خام

این چنین بیکار بنشستی مدام

سیم از تو باز میافتد بسی

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

خونئی را زار میبردند و خوار

تا درآویزند سر زیرش ز دار

او طرب میکرد و بس دل زنده بود

خنده میزد وان چه جای خنده بود

سایلی گفتش که آزادی چرا

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

از نیاز بندگی آن پادشاه

پیش مردی رفت از مردان راه

گفت پندی ده که رهبر باشدم

زین چنین صد ملک بهتر باشدم

گفت بنگر تا ترا ای شهریار

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

کاملی گفتست دانی مرد کیست

نیست مرد انک او تواند شاد زیست

مرد آن باشد که جانی شادمان

خوش تواند برد آزاد از جهان

ای درین چنبر همه تاب آمده

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

عیسی مریم بخواب افتاده بود

نیم خشتی زیر سر بنهاده بود

چون گشاد از خواب خوش عیسی نظر

دید ابلیس لعین را بر زبر

گفت ای ملعون چرا استادهٔ

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

 

کرد پیغامبر مگر روزی گذر

ناودانی گل همی در زد عمر

در گذشت ازوی نکرد او را سلام

از پسش حالی عمر برداشت گام

گفت آخر یا رسول اللّه چه بود

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش شانزدهم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

بود شهری بس قوی اما خراب

پای تا سر شوره خورده زآفتاب

صد هزاران منظر و دیوار و در

اوفتاده سرنگون بر یکدگر

دید مجنونی مگر آن شهر را

[...]

عطار