جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۳
گرچه یاران وفادار جفا نیز کنند
سست عهدان جفاکار وفا نیز کنند
بر دل خسته دلان نیش زنند از غمزه
لیکن از نوش لب لعل دوا نیز کنند
حلق این تشنه دل خسته به آبی دریاب
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۵۲
وقت صبوحی آن شوخ سرکش
از در درآمد با تیر و ترکش
مُشکش مطرّا، شهدش مصفّا
خالش معنبر، ماهش منقّش
چون دیده من، لعلش دُرافشان
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۶۹
ز بس که در نظر آمد مرا خیال خیال
وصال دوست گمان می برد وصال خیال
من ضعیف میانت چو در خیال آرم
بود عیان که خیالی ست در خیال خیال
در آرزوی دهانت دلم چنان تنگ است
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۷۶
دوش جان را در فضای کوی جانان یافتم
کوی او را از صفا جولانگه جان یافتم
بر سر آن کوی او نعره زنان چون جان خویش
جان مشتاقان جان را من فراوان یافتم
چون عروج عشق کردم در سماوات ضمیر
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۸۲
در ره کعبه مقصود و بیابان حرم
هر که از سر نکند پای زهی سست قدم
زندگی با الم و زخم نخواهد مجروح
گر کشی عین کرامت بود و محض کرم
نبرد خواب مرا هیچ شب از دست خیال
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۹۳
من شمع طلعتت را پروانه ای حقیرم
پروانه وار روزی در پیش پات میرم
از دست چشم و زلفت پیش که دادخواهم؟
این می کشد به بندم وان می کشد به تیرم
خیز ای طبیب نادان! ترک معالجت کن
[...]