حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دیده ها واله نظارهٔ مژگان خوشی ست
آن سنان مژهٔ حلقه ربا را دریاب
چین پیشانی آن زهره جبین را بنگر
موج رحمت دریای بقا را دریاب
می شنیدم که سر بی سر و پایان داری
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - غیر آزادگان
غیر آزاده خاطری که بود
برتر از چرخ و انجمش، پایه
باقیان، زیر آسمان هستند
همچو در زیر ماکیان خایه
گر سر از بیضه برکند، باشد
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - تضمین از سعدی
بود بر محملم، دل چون درایی
مرنج از من، اگر سنجم نوایی
نفس در پردهٔ دل می سراید
ز سعدی نکته درد آشنایی
غرض نقشی ست کز ما باز ماند
[...]
حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰ - رباعی مستزاد
آنی که سر از سجدهٔ کوی تو نتافت
نه روم و نه روس
بر قامت عزتت فلک حله نبافت
جز اطلس و توس
مرغ دل ما دانهٔ وصل تو چشید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷
به شهد لفظ و معنی، رهنما گشتیم دوران را
برای شکّر خود، پرورش کردیم موران را
نپردازد به فکر دوربینان، طینت جاهل
نمی افتد به عینک احتیاجی، چشم کوران را
شناور را به طوفان بلا، تسلیم می باید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۳
با اشک روان، قطره زنان است دل ما
ازکهنه سواران جهان است دل ما
پرورده ز طفلی، عوض شیر، شرابش
در میکده ها، پیر مغان است دل ما
از سرو روانت چه خیال است، جدایی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۵
این است، سرود من و بلبل به چمنها
فریاد ز بیمهری این عهدشکنها
نشنیده کس، از غنچهٔ مستور تو حرفی
امّا به زبانها ز تو افتاده سخنها
روزی که دهد زلف تو، بر باد، غبارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۷
آشفته چو من نبود، سنبل به گلستانها
شوریده سرم دارند، این طرّه پریشانها
شرح غم دل گوید، پروانه به خاموشی
بلبل به چمن سنجد، این پرده به دستانها
شور لب محبوبان، افزود ز عشق من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۶
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟
عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم
ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟
ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۶
دگر خونابه دل، دیده را آلودنی دارد
می پرزور، اشک لاله گون پیمودنی دارد
به خوابم دولت بیدار می آید، از آن روزی
که چشمم در نظر بر آستانش سودنی دارد
چه شد چون شمع محفل گر تنم فرسودنی دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۷
تپش سینهٔ ما، بانگ درایی دارد
جادهٔ نالهٔ ما راه به جایی دارد
فیضی از میکدهٔ چشم تو برده ست مگر
جام آیینه، می هوش ربایی دارد
زیر تیغ تو به من دولت جاوید رسید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۰
تا زلف تو بر دوش و برم سایه فکن شد
هر چاک دلم، جادهٔ صحرای ختن شد
دیدهٔ بخت سیاهم چو گران خواب شود
تیغ مژگان رسای تو سیه تاب شود
سر تسلیم، پی سجدهٔ مستانه به خاک
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۶
گرچه در بزم جهان، گردن میناست بلند
یک سر و گردن از او نشئه صهباست بلند
می کند سلسلهٔ شور جهان کوتاهی
بس که آوازهٔ آن زلف چلیپاست بلند
فیض تشریف جنون بر قد رسوایی ما
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۷
شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند
بانگ نوشانوش از میخانه ما شد بلند
سیل عشق آغاز ویرانی، نخست از ما نهاد
اول این گرد از دل دیوانه ما شد بلند
گشت کیفیت دو بالا از دل ما درد را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۷
دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد
چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم
درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد
درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۰
تیغ ستمت از می پرزور گران تر
از نشئهٔ خون شد، سر منصور گران تر
بر خاطر آزردهٔ من بی غمی امروز
از ترک شراب است به مخمور گران تر
بر همّت من منت یک حبهٔ دونان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۵
نمی کشد، دل ما را به دام و دانهٔ خویش
رهین منّتم، از زشتی زمانه خویش
به دیر و کعبه نیارم سر نیاز فرود
مرا که خاک مراد است، آستانهٔ خویش
خوش است بلبلم از عیش جاودانهٔ خویش
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۴
زد نقش سخن سکهٔ جاوید به نامم
از صفحهٔ دلها نشود محو، کلامم
نوری ست عیان، در نظر حرف شناسان
هر مردمک نقطه ی خورشید، غلامم
نظاره کن امروز، گلستان ارم را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۱
سوخته جان دلم یکی، سنبل مشک فام، دو
سختی کار عشق بین، صید یکی و دام دو
خونی دین و دل بود، غمزه در ابروان تو
معجز حسن را نگر، تیغ یکی، نیام، دو
ساقی غم، به دیده ام، خون دل این قدر مکن
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۸
ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده
ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده
دل ما را هدف غمزهٔ خونخوارش کن
رگ جان را به کف ناز جفاکارش ده
درد محرومی عاشق نه همین در هجر است
[...]