حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
ز بیگانه پرداخت بوم و برم را
سواری که بر قلب زد لشکرم را
به دشتی که می پرورد شور عشقم
مگر ناخن شیر، خارد سرم را
زمین بس که می بیند از صدمه، نیلی
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - قطعه در شکوه از بخت
حزین، از جهان دژم، خاطرم
سر و برگ یک موی سامان نداشت
ببین نارسا طالع چاک را
که از تنگی عیش، میدان نداشت
گریبان اگر بود، دامن نبود
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱۴ - قطعه در صفت دنیاطلبان
دنیاطلبان سهیم خود را
جان منتظرند تا برآید
خواهند فنای یکدگر را
تا کار به مدعا برآید
در ماتم مرگ خر همیشه
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱۶ - صحبت نامردمان
افتاده ام به صحبت نامردمان حزین
دور زمانه ام، ستمی زین بتر نکرد
وحشی غزال من، شده هم آخور خران
جوری به کس، زمانه ازین بیشتر نکرد
گردن کشید، از قفسی عندلیب و گفت
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - در تاریخ فوت اسوهٔ عارفان میر محمّد تقی رضوی خراسانی
تا ز عالم فانی، عارف زمان رفته
از تن جهان گویی، عمر جاودان رفته
هر که پیشوا دارد، نور شمع ایمان را
بر سرای ظلمانی، آستین فشان رفته
بهر سال تاریخش، خامه ام نشان می جست
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - آزادی دو عالم
ای دل، به قدر خواهش، در چشم خلق خواری
آری به قدر حاجت، طالب ذلیل باشد
یک قطره آبرو را، نتوان به زندگی داد
لب تشنه جان سپارم،گر سلسبیل باشد
آزادی دو عالم، در قطع آرزوهاست
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - و نیز در اندرز
هر روز کز سرور تو ای شاه بگذرد
روزی مرا هم از غم جانکاه بگذرد
آخر، نه راحت تو بماند نه محنتم
این هر دو، چون نسیم سحرگاه بگذرد
بر هر که هست، چون خوش و ناخوش، گذشتنی است
[...]
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - قطعه
آتش زده ایم اختران را
افروخته شمع خاوران را
پرورده، در آستین مژگان
اشکم، دریای بی کران را
از محشر داغ سینهٔ من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵
سلطان همّتم، ز جهان شسته دست را
چون سیل، پشت پا زده ام خاک پست را
انصاف، کار محتسب روزگار نیست
یکسان کند معامله، هشیار و مست را
مشکل که پر کند ز تهی کاسگی حزین
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷
خوش آنکه غازه گر آیم رخ فرنگ تو را
زخون دیده فروزم، چراغ رنگ تو را
دلیل مقصد آوارگان عشق منم
نشان بوسه گذارم، دهان تنگ تو را
شکستت ای چمن آرای آرزو مرساد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸
نبرده لذت دیدار دلگشای تو را
غلط به آینه، هر کس کند صفای تو را
به رهگذار تو صید کرشمه هاست دلم
که ناز نرگس لیلی ست، نقش پای تو را
گداخت ناله من، آشنا و بیگانه
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱
به داغ عشق پروردم، بهار خاطر خود را
که برگ عیش دانم، خارخار خاطر خود را
نیارم کرد بیرون ازکنار دل،که پروردم
به جان غمهای بیرون از شمار خاطر خود را
ره آمد شد مردم، به من بسته ست دلتنگی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶
کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟
که چشم انتظار از نقش پا بیش است راهش را
به غیر از سنبل آن جعد مشک افشان نمی باشد
اگر گلدسته ای، لایق بود طرف کلاهش را
سخن فهمی چو من از موشکافان بر نمی خیزد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸
ای از تو، پریشان نظری آینه ها را
از عکس تو در شیشه پری، آینه ها را
کرده ست نظربازی آن خط زره پوش
مشهور به آهن جگری، آینه ها را
رحمی کن و از پرده برون آ که سراغت
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰
قامت شدهست خم، من دیرینه سال را
باید به روی تیغ تو دید، این هلال را
چرخی که کاست، وقت تمامی، هلال را
کی نقص شان ما ننماید کمال را
مهر خموشیم، سپر زخم ذلت است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴
از آن روزی که گم کردم، سراغ آرمیدن را
نشان جاده دانم، موج دریای تپیدن را
به هر گلشن که بگشایم لب رنگین نوا، بلبل
کند نازکتر از گل، پرده گوش شنیدن را
نسازد شهربند عقل، صید حلقهٔ دامم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۲
آمال کوته است ز دنیا بریده را
کی می رسد کفد، غزال رمیده را؟
در رهگذار سیل، بود استوار کوه
وحشت حریف نیست، من آرمیده را
گوش گران، علاج لب یاوه گو کند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۶
اگر بینم شبی در خواب، روز خردسالی را
به عمری، می کنم تعبیر این خواب خیالی را
شه آراید به چشم ناقصان تمثال خالی را
نمود رنگ و بو از پشم باشد شیر قالی را
به هم طومار زلف یار را، مشّاطه می پیچد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۲
ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را
نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را
فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی
که زود از خاطر او رفتم و بردم گرانی را
نسیم آسا، امان از آفت واماندگی دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۴
از سر من چرا کشد، سرو قد تو پای را
خاک ره تو کرده ام، فرق سپهرسای را
شعله به خس نمی کند، اینهمه سرگران وشی
تا به کی از کفم کشی، دامن کبریای را؟
سرمهٔ خامشی دهد، بلبل خوش نوای را
[...]