گفت راوی چون به دشت کربلا

شد به میدان قاسم نو کدخدا

هر طرف کاورد رو با تیغ تیز

بر عدو دادی نشان رستخیز

همچو شیری کو رهد از سلسله

[...]

ای که از معرفت عشق ازل بی‌خبری

گوش کن تا به تو گویم خبر مختصری

عشق آن است که هر جا که شرر افروزد

خالی از خود نگذارد بن هر خشک و تری

عشق آن است که چون حلقه زند بر در دل

[...]

ای خالقی که صانع ارض و سما تویی

معبود کائنات ز شاه و گدا تویی

چشم امید سوی دارند ممکنات

آن کس که بوده است و بود با بقا تویی

در ورطه مهالک و آلام صعب سخت

[...]

یا رب اگر ز کرده ما پرده وا کنی

ما را به خجلت ابدی مبتلا کنی

ابلیس‌وار جامه طغیان به بر کند

گر یک نفس به خویش کسی را رها کنی

هر کس به جان خویش جفا بیشتر کند

[...]

رفتی و بردی ز دل تاب و توانم علی

داغ فراق تو زد شعله به جانم علی

تازه جوانم علی سرو روانم علی

بعد تو امید من قطع شد از زندگی

داد فراقت به باد نام و نشانم علی

[...]

ای عمو بر سر قاسم ز وفا کن گذری

تا به روی تو کنم در دم آخر نظری

آمده جان عمو جان شیرین به گلو

با همه لطف که در حق یتیمان داری

ز چه از حال من زار نگیری خبری

[...]

مرو ای جان برادر سوی میدان ز بر من

منما تیره چو شب روز بمد نظر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والا گهر من

یادگار پدر و مادر و جد من محزون

[...]