گنجور

 
صامت بروجردی

مرو ای جان برادر سوی میدان ز بر من

منما تیره چو شب روز بمد نظر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والا گهر من

یادگار پدر و مادر و جد من محزون

مکن از رفتن خود رخت مصیبت ببر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والا گهر من

من بی‌کس چه کنم بی‌تو در این وادی پرغم

غیر تو دادرسی نیست مرا در همه عالم

مکن از آتش هجران جگرم خون کمرم خم

نکند در تو اثر آه دل بی‌اثر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والا گهر من

من خونین جگر آن روز دل از دست بدادم

که در این وادی پرخوف و خطر پای نهادم

بود این آرزو از دور فلک عین مرادم

که خدا خیر کند عاقبت این سفر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والاگهر من

چه کنم گر نکنم بی‌تو بلند آه و فغان را

چه زنم گر نزم شعله ز داغ تو جهان را

چه دهم گر ندهم بدرقه راه تو جان را

به کجا می‌روی ای مونس شام و سحر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والاگهر من

خبر از درد دل خواهر بی‌تاب نداری

داغ خود را به سر داغم از آن روی گذاری

به من از کرب و بلا فوج بلا گشته شکاری

صبر را گوی که تا آید و بیند هنر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والا گهر من

شوق سر دادن خود بسته ز خواهر نظرت را

به کف شمر نهی زینب خونین جگرت را

چه کنی بعد خود اطفال ز غم در به درت را

آب بگذشت برادر ز فراقت ز سر من

مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من

شه والا گهر من