گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

شاه جهان که خسرو فرخنده اخترست

بر شرق و غرب‌ پادشه عدل‌ گسترست

عزمش فرو برندهٔ ملک مخالف است

رأیش برآورندهٔ دین پیمبرست

سَهمَش به خاورست و نهیبش به باختر

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

عالم چو بوی عافیت شهریار یافت

بشکفت پیش از آنکه نسیم بهار یافت

بر خلق شد خجسته و فرخنده روزگار

زین عافیت که پادشه روزگار یافت

چون زینهار یافت تن و جان او ز رنج

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵

 

هرکه را باشد ز دولت بخت نیک آموزگار

همچو سلطان معظم خوش‌گذارد روزگار

خسرو عاد‌ل معزالدین ملک سلطان که هست

از شهنشاهان و سلطانان جهان را یادگار

پادشاهی کز مرادش تا قیامت نگذرند

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۰

 

ای شکفته سنبل و شمشاد تو بر ارغوان

ای نهفته آهن و پولاد تو در پرنیان

گه زسنبل زلف تو خرمن نهد بر لاله‌زار

گه ز عنبر جعد تو پرچین نهد بر گلستان

لالهٔ سیراب داری زیر مشک اندر پدید

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۰

 

ای به ملک و دولت و شاهی سزای آفرین

وز هنرهای تو خشنود ایزد جان‌آفرین

گرچه هستند آسمان را اختران نوربخش

رشک باشد بر زمینش تا تو باشی بر زمین

در همه کاری دل تو راستی خواهد همی

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۲

 

فزود قیمت دینار و قدر دانش و دین

به شهریار زمان و به پادشاه زمین

شه ملوک ملک شاه دادگر ملکی

که روزگارش بنده است وکردگار معین

پناه هفت زمین که اختران هفت سپهر

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۴

 

آن بت که هست چهرهٔ خور پیش او رهین

صد حلقه دارد از سه طرف هر طرف یمین

پیوسته در میانهٔ هر حلقه‌ای دلی

چون خاتمی شده که کبودش بود نگین

گاهی ز تاب زلف به‌ گل بر نهد کمند

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۶

 

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

۳۰ بیت
امیر معزی