گنجور

 
امیر معزی

هرکه را باشد ز دولت بخت نیک آموزگار

همچو سلطان معظم خوش‌گذارد روزگار

خسرو عاد‌ل معزالدین ملک سلطان که هست

از شهنشاهان و سلطانان جهان را یادگار

پادشاهی کز مرادش تا قیامت نگذرند

آفتاب اندر مسیر و آسمان اندر مدار

دولت و شاهی بدو نازد وزو باشد همی

کارِ دولت مستقیم و بندِ شاهی استوار

همتش کردست نار نیک خواهان را چو نور

هیبتش کردست نور بدسگالان را چو نار

از مصافش روی گردون تیر گردد زیرگَرد

وز سپاهش پشت ماهی خسته‌گردد زیر بار

خلق‌ را آرایش خُلد و نهیب ‌محشرست

بزمگاهش روز بزم و بارگاهش روز بار

شاه ما شاهی است کاو را از سلیمان و علی

یادگار آمد دو چیزْ انگشتری و ذوالفقار

موکبش را هر زمان خدمت گزارد آسمان

لشکرش را هر زمان نصرت فرستد کردگار

از معادی موکبی وز موکب او یک غلام

وز مخالف لشکری وز لشکر او یک سوار

آنکه او را شیرمردان عرب چون بنده بود

بنده‌وار آمد به درگاهش که شاها زینهار

گر همی از جانب دیگر بداندیشی دگر

گنج سازد بی‌نهایت ملک جوید بیشمار

تاب جنگ و قوت کوشش ندارد پیش شاه

یاکمر بندد به خدمت یاگریزد در حصار

میش گردد گاه قوت‌ گرچه دارد زور شیر

مور گردد وقت ضربت گرچه دارد زخم مار

شاه‌ چون خورشید رخشان‌ است‌ و دشمن‌ چون‌ شب است

شب شود پنهان چو‌ گردد نور خورشید آشکار

شب سپاه اندر کشد چون روز رایت برکشد

گفته‌اند آری کلام اللیل یَمحُوهُ النهار

ماه پیکر رایتش چون بر دو پیکر سرکشد

هیچ دشمن را نیاید آرزوی‌کارزار

تیغ شاه از سد اسکندر بسی محکم ترست

با چنان سدی چه سازد دشمن یاجوج وار

موکب روباه را ترتیب رفتن بگسلد

چون به جنگ آید برون شیر ژیان از مرغزار

گر غبار قهر و جور از دشمنان برخاسته است

آفتاب پادشاهان را چه باک است از غبار

ملک او حق است و ملک دشمنانش باطل است

باطل آخر پیش حق هرگز نباشد پایدار

از مخالف کس نپرسد چون پدید آمد ملک

از زمستان کس نگوید چون پدید آمد بهار

گفت دولت کای ملک سوی خراسان کش سپاه

تا به پیروزی برآری از سر دشمن دمار

تا کنی آشفته جان حاسد آشفته رسم

تاکنی بیهوده عزم دشمن بیهوده کار

دست‌ دستِ توست و دوران ظفر دوران توست

دام نصرت گستران و جان دشمن کن شکار

ملک تا ارزانیان بستان که ارزانی تویی

تیغ آتشبار بر جان بداندیشان گمار

آنچه دولت گفت شاها بود خواهد همچنان

یاد دولت نوش کن تلقین دولت گوش دار

تاچهار ارکان همی باشند زیر هفت چرخ

باد زیر دولت و فرمان تو هفت و چهار

یُمن و یُسر از حضرت شاه جهان غایب مباد

یمن بادش بر یمین و یسر بادش بر یسار

بر زمین ملکش از اقبال و نصرت باد بر

بر درخت عمرش از تایید و دولت باد بار

 
 
 
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه