امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱
با نصرت و فتح و ظفر و دولت والا
بنگر علم شاه جهان بر سر بالا
لشکر شده آسوده و تِرمَذ شده ایمن
نصرت شده پیوسته و دولت شده والا
فتح آمده و تهنیت آورده جهان را
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۳
چه صورت است که بیجان بدیع رفتارست
چه پیکرست که بیدل شگفت گفتارست
مساعد قدرست او و ترجمان قضاست
وزیر عقل و وکیل سپهر دوارست
به تیر ماند و او را بهقیر پیکان است
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹
ز مشرق تا حد مشرق شناسد هرکه دین دارد
که دین رونق به تأیید امیرالمؤمنین دارد
امام الحق که او را آفرینگوی است درگیتی
هر آن کو طاعتِ یزدانِ گیتی آفرین دارد
گرفتارند گمراهان میان ظلمت و بدعت
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴
بتان چین و ختن سروران درگاهند
سزای تاج و سریرند و درخور گاهند
مبارزان مصاف و یلان رزمْ گهند
دلاوران سپاه و سران درگاهند
همه به خیل ختن بر ز دلبری میرند
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹
تهنیت گویند شاهان را به جشن نامور
جشن را من تهنیت گویم به شاه نامور
سایهٔ یزدان ملکشاه آفتاب داد و دین
شهریار شرق و غرب و پادشاه بحر و بر
آن شهنشاهی که ملت زو بیفزودست فخر
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۰
کی توان گفتن که شد ملک شهنشه بینظام
کی توان گفتن که شد دین پیمبر بیقوام
کی توان گفتن که شد صدر زمان زیر زمین
کی توان گفتن که شد بَدر زمین اندر غَمام
قهر یزدان نرم کرد آن را که بودش دهر نرم
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۲
دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم
ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم
در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب
داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم
زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۸
چون بهشت است این همایون بزم سلطان جهان
حَبّذا بزمی همایون چون بهشتِ جاودان
ساکنانش حورِ سیمین عارضِ زرین کمر
خازنانش ماه آتش ناوَکِ آهن کمان
نوبهارست این شکفته در میان نوبهار
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۸
ای مبارک فخر امت ای همایون مجددین
ای سزای آفرین از خالق خلقآفرین
ای به اصل اندر تو را جد و پدر محمود و فصل
روزگار و کار تو چون نام آن و نام این
صاحب خیرات بر روی زمین چون تو کجاست
[...]