اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید
چو خوانیست بر ره که هرکس زپیش
شود زود چون خورد از وبهر خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
رهی وار گردش دوان کم وبیش
چو شاهی وی آرمیده بر جای خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید
به رفتن رهش نیست زی جای خویش
مگر کشتی و توشه سازد ز پیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید
به بگماز یک روز نزدیکِ خویش
مرا هر دو مهتر نشاندند پیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید
جهان را اگر بنده خواند ز پیش
ز بهرش کند حلقه در گوش خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید
شود در یکی روزه ده بار بیش
به پرسیدن گرگ بیمار میش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
می و میوه و رود سازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
پرستنده دختر به آیین خویش
ز خوالیگران خوان و می خواست پیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
یکی آینه داشت گفتی به پیش
همی دید روشن در او چهر خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
کرانیست دل خوش به نیکیّ خویش
گنه زو بود گر بد آیدش پیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
مرا داده بودی تو فرمان ز پیش
که آن را که خواهم کنم جفت خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۷ - در مولود پهلوان گرشاسب گوید
رخ مرگ در تیغ پر خون ز پیش
بدیدی چو در آینه چهر خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را
اگر چند گستاخ داردت پیش
چنان ترس ازوکز بداندیش خویش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک
همه لشکر و پیل و بالای خویش
به شادی پذیره فرستاد پیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک
وگرنه همی او ز گردان خویش
فزون از هزاران نیاورد بیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو
کمند افکنان از پس خیل خویش
به تیغوزره نیزهداران زپیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۱ - پیغام بهو به نزدیک گرشاسب
ببین هدیه و باژ کز گنج خویش
چه دادست مهراج هر سال پیش
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
بَرِ ما چه برگشتن از شاهِ خویش
چه برگشتن از راه یزدان و کیش