اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱ - آغاز
بزرگیش ناید به وهم اندرون
نه اندیشه بشناسد او را که چون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳ - در ستایش دین گوید
از آن پس شگفت دگر گونهگون
بس افتد جهاندار داند که چون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید
اگر سالیان از هزاران فزون
دراو خرمی ها کنی گونه گون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید
به بازی همین زین دو پرده برون
خیال آرد از جانور گونه گون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵ - در صفت آسمان گوید
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
ولیکن چو کردی خرد رهنمون
ستایش زمین راست زیشان فزون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید
به گیتی درون جانور گونهگون
بسند از گمان وز شمردن فزون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید
تنت خانه ای دان به باغی درون
چراغش روان زندگانی ستون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید
برش میوهٔ دانش آرم برون
کنم آفرین شهنشه فزون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
همان گه زن جادوی پرفسون
که بُد دایه مه را و هم رهنمون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
خورش باید از میزبان گونه گون
نه گفتن کزین کم خور و زآن فزون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
رخ نار با سیب شنگرف گون
بدان زخم تیغ و بدین رنگ خون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
سزا آن بُدی کز نخستین کنون
مرا کردی اندر هنر آزمون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید
گدازان شد از رنج سیمین ستون
گلش گشت گِل رنگ و مه تیره گون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
ز خورشید رویت بُد آن گه فزون
فروغ چراغی نداری کنون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
زمین همچو کشتی شد از موج خون
گهی راست جنبان و گه چپ نگون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
بدو گفت آنکو به قلب اندرون
ستادست و بر کتف رومی ستون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
به هر حمله خیلی فکندی نگون
به هر زخم جویی براندی ز خون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۷ - در مولود پهلوان گرشاسب گوید
به ده سالگی شد ز مردی فزون
به یک مشت گردی فکندی نگون
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
زبانش چو دیوی سیه سر نگون
که هزمان ز غاری سرآرد برون