هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۱ - رفتن درویش به صحرا و ساکن شدنش در کوهی و منتظر بودنش به مقدم شاه
بود کوهی و بوالعجب کوهی
کوه دردی و کان اندوهی
تیغ بر فرق ماه و مهر زده
سنگ بر شیشهٔ سپهر زده
دل سختش به عاشقان در جنگ
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۲ - وصف غزال کوهی
در صف آهوان غزالی بود
کش عجب نازنین جمالی بود
عالم از بوی نافهاش مشکین
پیش او آهوی ختن مسکین
شوخ چشمی به غمزه شعبدهباز
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۳ - بزمآرایی لشکر به شکار
چون ز بهر نشاط نوروزی
شد چمن پر بساط فیروزی
غنچه و گل به عیش کوشیدند
جامهٔ سرخ و سبز پوشیدند
دهن تنگ غنچه خندان شد
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۴ - تعاقب شاهزاده غزال را و رسیدن هر دو پیش گدا
آن غزالی که گفته شد زین پیش
که با او انس داشت درویش
در همان صیدگاه حاضر بود
سوی او چشم شاه ناظر بود
آرزو کرد تا به بند افتد
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۵ - بزمآرایی شاه و نظر کردن گدا
شب که در بزمگاه مینا رنگ
زهره با چنگ راست کرد آهنگ
باده از سرخی شفق کردند
اختران لعل در طبق کردند
شاه را دل به سوی باده کشید
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۶ - رفتن شاهزاده به دیدن درویش
روز دیگر که با هزار شکوه
رخ نمود آفتاب از سر کوه
سر زد از جیب کوه چشمهٔ نور
شد عیان معنی تجلی طور
شاه از خواب صبحدم برخاست
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۷ - به شهر آمدن شهزاده
بار دیگر که خسرو انجم
سرطان را گرفت در قلزم
بس هوای تموز گرمی کرد
آهن و سنگ رو به نرمی کرد
رگ و پی از تف سموم گداخت
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۸ - اقامت شاهزاده بر لب دریا و کدا بر کوه
بود چون بحر و کان ز معنی پر
این یکی لعل دارد و آن یکی در
هر دو را خاتم و نگین کردند
نقش آن خاتم اینچنین کردند
که چو آن شاخ مسند تمکین
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۹ - رفتن شاه پیش گدا و بشارت تختنشینی
از قضا دور چرخ کاری کرد
شاه اندیشهٔ شکاری کرد
شاهبازی گرفت بر سر دست
باز گویی به شاخ سرو نشست
صفت باز خویش آغاز کرد
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۰ - نامه نوشتن خسرو و خواستن شهزاده را از سیاحت کنار دریا
خوشنویسی که این رقم زده بود
بر ورق اینچنین قلم زده بود
که فرستاد خسرو عادل
نامهای سوی شاه دریادل
نامهای در نهایت خوبی
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۱ - آمدن شهزاده به شهر و کیفیت استقبال او
شاه تا نامهٔ پدر برخواند
نیت شهر کرد و مرکب راند
جانب شهر عزم جولان کرد
یوسف از مصر میل کنعان کرد
سوی آن شاه کشور اقبال
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو
این بود اقتضای لیل و نهار
که رسد افت خزان و بهار
شاخ سبزی که رفته بر افلاک
چهرهٔ زرد خود نهد بر خاک
باز چون وقت برگریز آمد
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۳ - وصیت خسرو و وفات و تجهیز و تدفین او
شاه را خواندی سوی خود خسرو
گفت از من وصیتی بشنو
عدل پیش آور پادشاهی کن
ظلم بگذار و هرچه خواهی کن
تا نبینی ز هیچ رهگذری
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۴ - ایضا فی الموعظه النصیحه
لالهزار جهان عجب باغیست
که از آن باغ هر نفس داغیست
نیست بوی نشاط در گل او
محنتافزاست صوت بلبل او
دهن غنچهاش که خندانست
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۵ - بر تخت نشستن شاه و توفیهٔ عهد با درویش
دور او همچو دور می خوش بود
همه عالم به دور وی خوش بود
هیچ کس را به دل غباری نه
هیچ خاطر به زیر باری نه
دل مظلوم از غم آسوده
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۶ - آمدن گدا به دربار شاه
چون ز الطاف شاه نیکاندیش
خبر آمد به عاشق درویش
زود برجست و رو به راه نهاد
قدم اندر حریم شاه نهاد
گفت شاید ز روی صدق و صفا
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۷ - به وصل رسیدن درویش و دوری او بار دیگر به جور رقیب
گفت راوی که شاه هر نفسی
آن گدا را همی نواخت بسی
خبر آمد که از فلان کشور
بر سر شاه میرسد لشکر
بیشمارست لشکر دشمن
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۸ - عزیمت کردن شاه بر سر خصم و ظفر یافتن او بر دشمن و کشته شدن رقیب
باز چون موسم زمستان شد
آتش از خرمی گلستان شد
همه کس رو به آفتاب نشست
همه عالم شد آفتابپرست
بس که افسرده چون یخ افتادند
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۹ - عمر به سر کردن شاه و گدا با یکدیگر
چون سر زلف شب به دست آمد
قرص خورشید را شکست آمد
پیکر آسمان ملمع شد
چتر فیروزهگون مرصع شد
مردم از خواب دیده بربستند
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۵۰ - در بیوفایی عمر
آه ازین منزلی که در پیشست
که گذرگاه شاه و درویشست
نه ازین دام میتوان جستن
نه ازین بند میتوان رستن
گر خوری همچو خضر آب حیات
[...]